.
چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۲۲ ب.ظ
دست آدمی را که زمین نخورده و نشکسته است، نمی شود گرفت... قسمت تلخ ماجرا این جاست که خیلی وقت ها چاره ای نیست جز این که بایستی و زمین خوردن و خرد شدن بعضی ها را ببینی، بعد بزنی سر شانه اش و دستش را بگیری و بلندش کنی و بگویی؛
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم/در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من/به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی/که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی/مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو/بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند/که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند/که گم کنی که سرچشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت/نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست/وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
۹۶/۰۸/۰۳