بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «درباره ی نقاشی» ثبت شده است

.


پنج شنبه رفتیم موزه ی نگارخانه ی باغ نگارستان ... در واقع داشتیم دنبال یک کافه ی دور افتاده و خلوت می گشتیم که رسیدم آن جا ... اتفاقی رفتیم داخل نگار خانه ... یعنی دم در ، بلیط فروش ازمان پرسید نگارخانه هم می روید ؟ ما هم از دهان مان در رفت که می رویم ! آن تو تعدادی از کارهای کمال الملک بود و شاگردانش و دیگر نقاشان نسل پیش ... هر کاری کردم دیدم با نقاشی ها ارتباط نمی گیرم ... عجیب بود و داشتم به دلیلش فکر می کردم ! وسط های نمایشگاه متوجه شدم که در این آثار به هیچ عنوان نمی شود صدای زمانه شان را شنید ... نمی شود مثلا در آثار کمال الملک ویژگی های زمانه ی او را دید ... پرتره ها و دورنماها ، هیچ کدام ویژگی منحصر به فردی از آن زمان را باز نمی تاباند ... این همان شکاف دهان گشوده ای بود که بین من و این اثار وجود داشت ... بعد فکر کردم در کجای همه ی تاریخ هنر ایرانی می شود صدای زمانه را شنید !؟ در موسیقی دستگاهی که ابدا ! در نقاشی و نگار گری هم که هیچ ! شاید کمی در ادبیات ، خیلی کم البته ، صدای زمانه ی شاعران شنیده می شود ... همه ی عرصات دیگر برهوت است ! انگار هنرمند می نشسته یک گوشه و فارغ از همه ی آن چه پیرامونش می گذشته به خلق فضایی در خلاء می پرداخته است ...

حالا هم این اتفاق در حال جریان است ؛ در کنسرت ها و موسیقی هایی که اجرا می شود ، در آثار نقاشان و ادبیات معاصر ، در کجا نشانی از عمق فاجعه ی اجتماعی که پیش روی ماست ، بازتابانده می شود !؟ امروز دخترکی سه چهار ماهه و بی کس در اثر اور دوز متادون و گرسنگی و سوء تغذیه در بیمارستان لقمان مرد ، بی آن که این مورد یا شبیه اش در یکی از آثار هنری مورد توجه قرار بگیرد ... از این درد اگر 78 میلیون ایرانی ، همه همین امشب دق کنیم و بمیریم ، رواست ... هنر خنثی و بی خاصیت ، هنری که فریاد زدن را نمی داند به درد لای جرز همان نگارخانه ها و موزه ها می خورد ، بی آن که بود و نبودش ذره ای در زندگی ما اثر داشته باشد ... 



۱ ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۰۱
حمیدرضا منایی

.


دنبال چه می گردید ؟ کجا می خواهید بروید ؟ اگر دنبال یک گالری لوکس می گردید ، از همان ها که در و دیوار تر و تمیز و براق دارند و سر سوزنی آشغال کف شان دیده نمی شوید ، پیش نهاد من به دردتان نخواهد خورد ... اگر دنبال نقاشی هایی می گردید که رنگ و منظره شان چشم را می نوازد ، حتی این مطلب را تا آخر نخوانید ... با این ملاک ها می توانید یک بستنی فروشی را انتخاب کنید که هم از رنگ های موجودش لذت ببرید و هم چند طعم شاتوتی و شکلاتی و آدامسی و از این قبیل به بدن بزنید و کیفش را بکنید ... یا اگر خیلی نقاشی برای تان مهم است می شود با دوستان چند ساعتی توی کافه نشست و راجع به مکتب های مختلف حرف زد ... اما اگر سرتان درد می کند و دنبال تصویری ابرای کابوس های شبانه می گردید ، اگر آدمی هستید که می خواهد به ترس هایش پناه ببرد ، بروید به دیدن طراحی های سپهر علی محمد لو در گالری مهروا ... قول می دهم اگر چیزی به دست نیاورید ، چیزی هم از دست نخواهید داد ! کسی چه می داند ، شاید به آواز پرندگانی که در گلوی کابوس های سپهر گیر کرده اند ، دل سپردید ...



اثر سپهر علی محمدلو در نمایشگاه تنهایی.
طراحی با مداد روی کاغذ - 50x70cm
نمایشگاه تا سیزده اردیبهشت / به جز پنجشنبه / ساعت پنج تا نه در گالری مهروا

۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۸:۵۷
حمیدرضا منایی

.


 یکی از ملاک های هنرمند بودن و خلق اثر هنری تأثیر گذار ، شنیدن صدای زمانه ی خود است ... این شنیدن هم لزومأ به واسطه ی گوش یا تحلیل های منطقی انجام نمی شود ... هنرمند به واسطه ی غریزه ی فعالی که دارد با یک مسأله ارتباط برقرار می کند حتی با وجود آن که خود پی به اصل اتفاقی که درونش افتاده نبرد ... در نمونه ی ایرانی این اتفاق شعر زمستان اخوان را در ذهن دارم ، شعری که انگار وصفی دقیق از زندگی ها و احوالات انسان امروزی است ... اما در مصاحبه ای از اخوان می شنیدم که می گفت فقط فضای زمستانی تیره و سرد را روایت کرده و در پس پشت شعرش به معانی دیگر نظر نداشته است ... تابلوی جیغ را هم می توان با همین نگاه دید ... آن چه مونش می گوید ربطی به ابعاد گسترده ی این نقاشی ندارد ... این صورتک هراس آلود نمادی از ترس های انسان مدرن شده است ... 

ادوارد مونک درباره ی  تابلو جیغ می‌گوید:

«یک روز عصر قدم‌زنان در راهی می‌رفتم؛ در یک سوی مسیرم شهر قرار داشت و در زیر پایم آبدره. خسته بودم و بیمار. ایستادم و به آن سوی آبدره نگاه کردم؛ خورشید غروب می‌کرد. ابرها به رنگ سرخ، همچون خون، درآمده بودند. احساس کردم جیغی از دل این طبیعت گذشت؛ به نظرم آمد از این جیغ آبستن شده‌ام. این تصویر را کشیدم. ابرها را به رنگ خون واقعی کشیدم. رنگ‌ها جیغ می‌کشیدند. این بود که جیغ از سه‌گانهٔ کتیبه پدید آمد.»

منبع : ویکی پدیا

جیغ/ادوارد مونش/1893


۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۰:۴۰
حمیدرضا منایی