با دوستی از ایمان می گفتیم ... بیش تر به حاشیه های ایمان مثل مذهب و دین و معنویت نظر داشت و این ها را به جای ایمان می گرفت ... برایش گفتم که هیچ کدام از این ها به معنای ایمان نیست و این موارد امری بیرونی برای ایمان به شمار می روند ... مثلأ کتب مقدس امری بیرونی برای ایمان به حساب می آیند و در واقع هر آن چه بیرون از وجود ماست ، عرضی است بر ایمان ... ایمان درونی ترین اتفاقی است که در عمیق ترین لایه های هستی یک انسان رخ می دهد ... مثال زدم ؛ فکر کن میان دریایی افتاده ای که ساحلش پیدا نیست ... دنبال تخته پاره می گردی ، نیست ... شنا می کنی ، تلاش می کنی که خود را روی آب نگه داری ... همه ی این ها در حوزه ی مذهب و دین و معنویت است که اتفاق می افتد ... اما وقتی دیگر توان شنا کردن نداشتی و امید رسیدن نجاتت ناامید شد ، آن هنگام که خود را رها کردی و تا هر چه می خواهد بشود ، یا نه ، حتی این هم نیست ... دیگر فکر و اندیشه ای در کار نخواهد بود ... همه پذیرش است ... آن هنگامه ی ایمان است که هیچ امر بیرونی بر آن دلالت نمی کند ... نگاه کنید به تجربه ی ابراهیم در میان آتش رفتن و سر بریدن اسماعیل ... این همان است که راوی می گوید الذین یومنون بالغیب ... بی آن که هیچ دلالتی عینی در عالم خارج داشته باشد حتی کتب مقدس ... البته قیدی مهمی این جا وجود دارد ؛ اگر کسی خود را در میان دریا انداخت و بدون پروسه ی تلاش ، گفت خود را به دست امواج می سپارم ، این معنای ایمان ندارد ... آن چه ایمان را ایمان می کند همان پروسه ی انهدام خود و محو شدن و ویران شدن و تسلیم است ... أن اقذفیه فی التابوت فاقذفیه فی الیم؛ او را در صندوقی بیفکن، و آن صندوق را به دریا بینداز.» (طه/ 39 )