1) تراژدی ای بزرگ تر از تولد سراغ ندارم... ولی این تراژدی آن قدر تکرار شده که دیگر نای گریاندن ندارد...
2) نوشتن عرصه ی شکست هاست... و نویسنده( لااقل در ایران) آن قمار بازی که بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر...
3) من فقط دو راه برای مواجهه با درد زیستن و به تبع آن نوشتن سراغ دارم که می تواند از پس بلاهت و کوری سرنوشت برآید؛ هجو و شاعرانگی...
نمی دانم این مقدمات را چگونه می خواهید در ذهنتان دسته بندی کنید و نتیجه بگیرید، این پای خودتان است... اما این مقدمات برای من یک نتیجه دارند؛ من از روی ناچاری نوشته ام و خواهم نوشت اما این نوشتن های در تنگنا نباید منجر به تولید غم باد نامه شود... هر داستانی ( چه کوتاه و چه بلند) به مثابه آخرین رقص انسان پیش روی مرگ و تراژدی تولد است... پس باید زیبا رقصید... بازی کنید... مرگ را و تولد را و بلاهت نهفته در زندگی انسان را جشن بگیرید... بازیگوشی کنید... داستان عرصه و میدان رقص است... رقصی در تنهایی... جشنی برای شکست... جشنواره ی تنهایی انسان... اندوه همواره پیش روی ما حاضر است... و قلم میل بی انتهایی به گفتن رنج نامه دراد... اما فریبش را نخورید... وقت نوشتن همه ی جهان در مقابل شما خواهد ایستاد حتی خودتان... باید مرز را رد کنید و به قول سهراب در دوردست خود تنها بنشینید... هر چند غمگین، هر چند غمگین اما بر غم چیره باید شد و متن را طرب کشاند... وقت نوشتن مطربی کنید... بگریید و مطربی کنید... هیچ وقت یادتان نرود؛ کار نویسنده رقصیدن بر ویرانه ی خویش است...
2) نوشتن عرصه ی شکست هاست... و نویسنده( لااقل در ایران) آن قمار بازی که بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر...
3) من فقط دو راه برای مواجهه با درد زیستن و به تبع آن نوشتن سراغ دارم که می تواند از پس بلاهت و کوری سرنوشت برآید؛ هجو و شاعرانگی...
نمی دانم این مقدمات را چگونه می خواهید در ذهنتان دسته بندی کنید و نتیجه بگیرید، این پای خودتان است... اما این مقدمات برای من یک نتیجه دارند؛ من از روی ناچاری نوشته ام و خواهم نوشت اما این نوشتن های در تنگنا نباید منجر به تولید غم باد نامه شود... هر داستانی ( چه کوتاه و چه بلند) به مثابه آخرین رقص انسان پیش روی مرگ و تراژدی تولد است... پس باید زیبا رقصید... بازی کنید... مرگ را و تولد را و بلاهت نهفته در زندگی انسان را جشن بگیرید... بازیگوشی کنید... داستان عرصه و میدان رقص است... رقصی در تنهایی... جشنی برای شکست... جشنواره ی تنهایی انسان... اندوه همواره پیش روی ما حاضر است... و قلم میل بی انتهایی به گفتن رنج نامه دراد... اما فریبش را نخورید... وقت نوشتن همه ی جهان در مقابل شما خواهد ایستاد حتی خودتان... باید مرز را رد کنید و به قول سهراب در دوردست خود تنها بنشینید... هر چند غمگین، هر چند غمگین اما بر غم چیره باید شد و متن را طرب کشاند... وقت نوشتن مطربی کنید... بگریید و مطربی کنید... هیچ وقت یادتان نرود؛ کار نویسنده رقصیدن بر ویرانه ی خویش است...
۰
۳۱ تیر ۹۶ ، ۲۰:۴۶