مامان جون قصه گویی بی همتا بود ... تسلط
عجیبی داشت بر زبان و اصطلاحات زمان خودش داشت ... کلمات و اصطلاحات را
چنان جفت هم می کرد و منظورش را می رساند که خیلی وقت ها به داستانی مدرن
پهلو می زد ... بی آن که بداند چه می کند تکنیک های شگفت انگیزی به کار می
برد ... مثلأ یکی از شاهکارهاش قصه ی مرگ شهرزاد ، کوچک ترین دخترش بود ...
سه قصه ی اصلی را با شخصت های اصلی و چند خرده روایت به موازات هم تعریف
می کرد و دست آخر همه را در بزنگاه قصه به هم وصل می کرد و راز گشایی ...
می رسید به این که شهرزاد دو مهره بود و امکان زنده بودنش محال ... حالا با
این مفهوم دو مهره بودن چه ها می کرد بماند !...
من که تا به اش می رسیدم می گفتم فقط بگو !!
می نشاندمش و ساعت ها گوش می دادم ... بارها یک قصه را به چند روایت از او
شنیدم ... خودش نمی دانست و یادش نبود ... من می دیدم و بعدها فهمیدم تخیلی
که داشت چه به روزش می آورد ... بر فرض ، اگر آدمی از نسل امروز بود و درس
می خواند بی شک داستان گویی توانا می شد ...اما خب ، کار زندگی و دنیا
شگفت انگیز است و خیلی وقت ها بی رحم ... آدم ها را در جای خودشان که قرار
نمی دهد هیچ ، اندک آسایش و امان را هم از ایشان دریغ می کند ... حالا
مامان جون ، آدمی به آن شیرین گفتاری ، سال هاست که توان حرف زدت را با
سکته های متوالی مغزی از دست داده و لال یگ گوشه افتاده ... توانی که برای
این آدم به مثابه قلم بود برای نویسنده و پا برای دونده !!!
القصه ...
خاکشیر یخ مال اصطلاحی بود که بیش تر از
مامان جون می شنیدم ، هر چند که فهمیدم در گذشته اصطلاحی رایج بوده است ...
وجه تسمیه اش را نمی دانم اما شاید در نسبت بین خاکشیر و یخ و سایش و مالش
میان آن ها معنا می دهد !!
مواد لازم ؛
خاکشیر
آب
شکر
یخ قالب بزرگ
عرق بیدمشک
پوست لیمو
چند برش بسیار نازک لیمو
درست کردن خاکشیر واضافه کردن مقداری عرق
بیدمشک را همه بلدند اما برای خلق روایتی متفاوت رنده ی پوست لیمو الزامی
است ... پس به خاکشیر عرق بیدمشک اضافه می کنیم و بعد پوست زرد لیمو را در
این مایع رنده می کنیم ... برش های نازک لیمو را می اندازیم توی کاسه ...
دقت کنید آب لیمو در نیاید ، چون ما به دنبال اثر حسی خفیفی از طعم آب لیمو
می گردیم برعکس عطر آن که باید بی داد کند ... تمام اندازه ها هم دل بخواه
است ... نکته ی ظریف این که این اتفاق به حتم باید درون یک کاسه ی بزرگ
بیفتد ، ترجیحأ لب کلفت ... این کاسه های لعابی سفالی خوب است ... در آخر
یک قالب یخ بزرگ بیندازید درون کاسه ... دو برگ نعنای تازه هم اگر جلوی دست
بود بزنید تنگش ... بدک نیست ... به جنبه ی اروتیک قضیه کمک می کند ...
کار که تمام شد بنشینید جلوی کاسه و با انگشت
یخ را به آرامی هم بزنید آن قدر که خاکشیر ته نشین نشود... خوب که خنک شد و
به دیواره کاسه عرق نشست بردارید محکم هورت بکشید ... هورت ها !!! ... اگر
خواستید از این جلوتر بروید بگذارید خاکشیر روی چانه و سینه تان شره کند
... حسابی خنک می شوید !!!
فقط در آخرین لحظه ، پیش از تماس لب و کاسه ، یک لحظه نگاهش کنید و بگویید :
من تو را می نوشم ...