صورت مسأله؛ چند وقتی است که در آمریکا و فرانسه موجی از افشاگری های
آزارهای جنسی به راه افتاده است... در این میان فمنیست ها در نیود تعریف
مشخص و عینی از آزار جنسی( تعریف وجود دارد ولی به رسم ناقص)، فرصت پیدا
کرده اند که مفهوم آزار را گسترش بدهند و هر نوع نزدیکی مرد به زن را که بر
مبنای جنسیت است، مصداقی از حمله و در نهایت غیر قانونی و غیر اخلاقی
بدانند... چند روز پیش اما صد نفر از زنان تأثرگذار فرانسه بیانیه ای امضا
کردند که هر گونه نزدیکی جنسیتی مرد به زن مصداق آزار جنسی نیست و "لاس
زدن" مردها و زنانگی زن ها کارکردی روانی و بسیار انسانی است و هیچ جای
مذمت و تقبیح ندارد... اما بعد از چند روز فشارها از طرف فمنیست ها آن چنان
زیاد شد که کاترین دنوور، هنرپیشه ی معروف فرانسوی به ناچار امضای خود را
پس گرفت و اظهار پشیمانی کرد...
اما برای فهم موضوع می باید به لایه های پایین تر و تاریخی موضوع نگاه
کنیم؛ بزرگ ترین سفسطه ی دوره ی مدرن ایجاد دوگانه ی (قیاس دو وجهی) سنتی
یا مدرن بود... به این معنا که مدرنیسم برای سنت زدایی و حذف کامل سنت قضیه
ای با این الگو ایجاد کرد که هر چیز مدرن و جدید بهتر، کاراتر و البته محق
است و هر آن چه سنتی است کهنه و ناکارآمد و غیر محق( بخوانید امّلی)...
برای فهم موضوع می توان به دو مقوله ی خانه (سکونت) و آب ( در این مورد
سیستم آبیاری) در ایران توجه کرد؛ در تقابل این دو مفهوم، مدرنیسم بر سنت
پیروز شد و خانه های سنتی و اصیل ایرانی با باور غلط ناکارآمدی تبدیل به
برج و آپارتمان شدند و اگر کسی می گفت خانه ی سنتی را دوست می دارد مساوی
بود با نادانی و حرکت برخلاف جهت زمانه... یا در مثال آب و آبیاری سیستم
قنات که هزاران سال جوابگوی نیازهای ایرانیان بود زیر ضرب چاه های عمیق و
پربازده( البته در کوتاه مدت) نابود شد...
چیزی را که در این بین بر آن تأکید دارم محق بودن سنت و محکومیت مدرنیسم
نیست، بلکه دوگانه ای بود که جهان مدرن برای نابودی سنت بکار گرفت؛ در
سفسطه شیوه ای وجود دارد که یکی از طرفین قضایای مورد ادعا و نظر خود را در
غالب مسلمات و مشهورات بیان می کند، طوری که مخالفت با آن، مخالفت با عقل و
منطق و اخلاق ( و در جهان اسلام مخالفت با فطرت انسان) به نظر برسد...
مثلأ در مورد چاه های آب عمیق به محض این که کسی با آن مخالفت می کرد،
مقدار زیاد آب استخراجی را نشانش می دادند که مقابلش قنات جز باریکه آبی
نبود... و مسلم بود مخالفت با آن مخالفت با عقل و منطق و پیش رفت است!
نزدیک شد به مفهوم فروپاشی روانی هنرمند، اما نتواست برسد... چیزهای دیگر هم هست برای گفتن اما از بین همه ترجیح می دهم این یکی را بگویم؛ شادی اصیل و دور از ابتذال، فقط برازنده ی غمگین ترین انسان هاست... این همان شادی است که از آن شعرها خواهند سرود و داستان ها خواهند نوشت...
پانوشت: ما که مجسمه ی بالزاک نداریم تا دورش برقصیم چه کنیم!؟
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم/در این سراب فنا چشمه حیات منم
وگر به خشم روی صد هزار سال ز من/به عاقبت به من آیی که منتهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی/که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی/مرو به خشک که دریای باصفات منم
نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو/بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم
نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند/که آتش و تبش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند/که گم کنی که سرچشمه صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت/نظام گیرد خلاق بیجهات منم
اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست/وگر خداصفتی دان که کدخدات منم
توماس مان می گوید: نوشتن رمان به آن دسته از احساسات برمی گردد که زمان زیادی از درک آن ها گذشته است و سرد شده اند و حالا در کمال آرامش می توان آن ها را سبک سنگین کرد و نوشت...