بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۸ ب.ظ

۹۶/۰۳/۲۶
حمیدرضا منایی

برج سکوت

نظرات (۵)

۲۳ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۳۷ بهزاد صادقی
بسیار کار شرافتمندانه و زیبایی کردید.
من به تازگی کتاب را از فیدیبو گرفتم و جلد یک آن را تمام کردم و واقعن شگفت زده شدم. رمان فارسی زیاد میخوانم و همیشه کنجکاوم نسبت به کتابهایی که تاز چاپ میشوند. و برج سکوت تا اینجا واقعن رمان بی نظیری بوده است. لذت برده ام از خواندنش.
در سایت گودریدز هم مروری نوشتن برای کتاب، که دوستان بیشتر این رمان حیرت انگیز را ببینند و بخوانند.
پاسخ:
 خوشحالم که از خواندن برج لذت برده اید، نوش جان تان باشد...
و باز هم خوشحالم که بازخورد می دهید تا دیگران هم از وجود چنین کتابی باخبر شوند...
فوق العاده است. برنامه ای واسه ترجمه این اثر به زبان انگلیسی ندارین؟
پاسخ:
فعلأ تمام سعی من این است که این رمان را از بایکوت خبری درآورم!
دیشب 24 تیر ماه سال 97 آخرین صفحه برج سکوت را خواندم.
دوماهی که واقعا با کتاب زندگی کردم. داستانی خوب و روایت های عالی و ملموس و دردی که تا عمق جانمان رخنه می کرد.
ای کاش ادامه داشته باشد برج سکوت.
از حرمله بشونیم از فری و سوسن و حتی بلور
مدت ها بود چنین حس خوبی بهم دست نداده بود 
پاسخ:
گوارای وجود شریف تان...
بسیااااار لذت بردم از این شاهکار ناشناخته 
مدتها بود که هیچ کتابی رو از اول تا آخر نمیخوندم .مثلا در آن واحد ممکن بود ده تا کتاب رو فصل فصل مطالعه کنم و برا اساس حال و هوای هر لحظه یک فصل از  یکی از کتابها رو  بخونم . جلد اول این کتاب رو به توصیه یکی از دوستان خریدم و دو روزه تموم کردم و بلافاصله جلد دوم و سوم رو گرفتم و در مدت یکفته هرسه جلد رو خوندم واقعا شاهکار بود .فضای اعتیاد و ...رو نمیشناختم ولی زمینه و زمانه کاملا باور پذیر بود    شخصیتهاش واقعا فراموش نمیشن امروز حرمله رو دیدم دندون درد داشت ولی نذاشتم دندونشو بکشه
پاسخ:
من هفت سال نوشتم که داستانی تاثیرگذار باشد، شما با یک جمله همان تاثیر را گذاشتی... زنده باد

با سلام.
الان کتاب را تمام کردم و خیلی دوست داشتم که با نویسنده کتاب تماس بگیرم و نظرم را به او بگویم.
من پزشک درمانگر اعتیاد هستم و معرفی کتاب را یکی از اقوامم در تلوزیون دیده بود و برایم هدیه آورد.
جلد اول را سریع و با ذوق فراوان از بیان نکات دقیق فضای اعتیاد تمام کردم. البته وقتی می گویم فضای اعتیاد منظورم فقط فرد نیست، بلکه تمام جهان و فضای پیرامون او به خوبی بیان شده بود. جلد دوم را نیمه کاره رها کردم و جلد سوم را هم کامل خواندم. راستش شاید یه کم عجول بودم یا اینکه چون با این افراد سر و کار بودم می خواستم ببینم که آخرش چه می شود.
می خواهم  انتقاد بکنم: هر چند داستان بسیار دقیق بود و من نکات زیادی را آموختم و طی همین مدت ارتباط درمانی بهتری با بیمارانم به خاطر درک بهتر برقرار کردم ولی چند مساله: اول اینکه داستان نیاز به یک نقطه عطف داشت که جایش خیلی خالی بود، خیلی دوست داشتم که می توانستید همانگونه که ماندن فرد در اعتیاد را به درستی نشان دادید، تمایلش برای درمان را هم نشان می دادید، اینکه چطور یک فرد معتاد در عین حال همه مسائلی که شما برشمردید برای درمان مراجعه می کند، جای آن خالی بود، شاید کتاب بعدیتان!!!
بد نیست بدانید که در تحقیقات صورت گرفته بالای 90 درصد معتادها از مصرف موادشان ناراضی بوده و دوست دارند که آن را ترک کنند. به عبارتی حین تلمبه زدن خیلی ها تلمبه می زنند که بمیرند و نه اینکه لذت ببرند.
دوم بسیار چهره منفور اعتیاد را به تصویر کشیدید که البته این داستان شما بود ولی بدانید که حتما می دانید فقط درصد کمی از معتادان به این صورت و به اصطلاح به ته خط می رسند، چیزی که در داستان شما جایش خالی بود، شاید کتاب بعدیتان.
تشکر نمی کنم چون خیلی وارد نیستم ولی در کل یا خواندن کتابتان فکر کنم چند سال زحمت برای درک این افراد را برایم هموار کردید. باید یک بار دیگر کتاب را بخوانم. یا شاید چند بار...
بسیار سپاسگزارم
پاسخ:
سلام دوست عزیز
برای این که چرا جای مواردی که گفتی خالی است، دو دلیل وجود دارد؛
اول یک رمان حتی در سه جلد قادر نیست تمام امکانات مطرح را دربربگیرد...
دوم اقتضائات داستان است که مسیر را نعیین می کند و باید بر مبنای آن جلو رفت...
چه خوب که برج دست شما رسیده... درود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی