.
شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۱۹ ق.ظ
خوب نیست واقعا... به درستی تنظیم نشده و انسجام ندارد... انجام وظیفه است و باری به هر جهت... هم من هستم هم نیستم... یک قسمتش مال ذهن پریشان خودم است... خاطر نامجموع! یک قسمت دیگرش تقصیر حال و هوای این وقت سال است، خمسه مسترقه، بهت و پریشانی عالم... اما مهم ترین بخش این است؛
لب اگر گویم لب دریا بود/ لا اگر گویم مراد الا بود
من ز شیرینی نشینم رو ترش / من ز بسیاری گفتارم خمش
از حرکت و سئوال در سطح آزار می بینم... تلاش می کنم پایین بروم، اما چیزی در من عمیقأ مقاومت می کند... نه می توانم بگویم نه می توانم نگویم... جنگی است نابرابر با خودم که مغلوبی جز خودم ندارد... حالا هماوردی می خواهم در حد این جمله؛ خیال من از تنم بسیار فراتر رفته و دیگر بدنم جوابگو نیست... سر زلف پریشان را دریاب...
لب اگر گویم لب دریا بود/ لا اگر گویم مراد الا بود
من ز شیرینی نشینم رو ترش / من ز بسیاری گفتارم خمش
از حرکت و سئوال در سطح آزار می بینم... تلاش می کنم پایین بروم، اما چیزی در من عمیقأ مقاومت می کند... نه می توانم بگویم نه می توانم نگویم... جنگی است نابرابر با خودم که مغلوبی جز خودم ندارد... حالا هماوردی می خواهم در حد این جمله؛ خیال من از تنم بسیار فراتر رفته و دیگر بدنم جوابگو نیست... سر زلف پریشان را دریاب...
۹۵/۱۲/۲۸