بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

جمعه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۶:۴۸ ب.ظ

به امیر بی گزند ، کار محسن چاووشی گوش می کردم ... این شعر مولانا تا به حال به چشمم نخورده بود ... جدای از زیبایی ، نکته ای درباره ی مولانا به ذهنم رسید که تا امروز به آن توجه نکرده بودم ؛ این که همه ی ما در هر سطحی که باشیم ، حتی خود مولانا ، احتیاج به درمانگر داریم ... یکی از کارکردهای جدی که مرادان مولانا برای او داشتند ، شأن درمان گری شان بود . آدمی همواره در معرض ناملایمات زندگی است ، در معرض اندوه هایی که حتی بی دلیل و ناگاه از راه می رسند ... کسی باید باشد که هم نفسی اش ، اندوه را از جان بروید . اگر کسی در عالم خارج برای این نوع رابطه پیدا نشود ، این به معنای پاک شدن صورت مسأله نیست ، آن وقت کار آدمی بر روی خود بسیار سنگین تر خواهد بود ، آن چنان که باید خود درمانگر خود باشد ، هر چند بسیار پیچیده و دشوار ...

ترجیع بند مولانا

عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی

عجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانی

عجب لطف بهاری تو، عجب میر شکاری تو

دران غمزه چه داری تو؟ به زیر لب چه می‌خوانی؟

عجب حلوای قندی تو، امیر بی‌گزندی تو

عجب ماه بلندی تو، که گردون را بگردانی

عجبتر از عجایبها، خبیر از جمله غایبها

امان اندر نواییها، به تدبیر، و دوا دانی

ز حد بیرون به شیرینی، چو عقل کل بره بینی

ز بی‌خشمی و بی‌کینی، به غفران خدا مانی

زهی حسن خدایانه، چراغ و شمع هر خانه

زهی استاد فرزانه، زهی خورشید ربانی

زهی پربخش، این لنگان، زهی شادی دلتنگان

همه شاهان چو سرهنگان غلامند، و توسلطانی

به هر چیزی که آسیبی کنی، آن چیز جان گیرد

چنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی

یکی نیم جهان خندان، یکی نیم جهان گریان

ازیرا شهد پیوندی، ازیرا زهر هجرانی

دهان عشق می‌خندد، دو چشم عشق می‌گرید

که حلوا سخت شیرینست و حلواییش پنهانی

مروح کن دل و جان را، دل تنگ پریشان را

گلستان ساز زندان را، برین ارواح زندانی


۹۵/۰۵/۱۵
حمیدرضا منایی

درباره ی انسان

نظرات (۱)

به جای بروید،در جمله ی "اندوه را از جان...." فکر کنم باید می نوشتید بروبد. احتمالا اشتباه تایپیه البته.
و جسارتا چقدر این قطعه رو آقای خاص موسیقی ایران، نوحه طور اجرا فرموده بودن!!!! کلا حجم عظیمی ناله آمیخته با خش به گوشم می خورد!
پاسخ:
پشت یک مانتو نوشته بود : بوق نزن سالار خسته س!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی