.
جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۴۶ ب.ظ
ای کاش که جای آرمیدن بودی / یا این ره دور را رسیدن بودی
یا از پس صد هزار سال از دل خاک / چون سبزه امید بردمیدن بودی
فکر می کنید خیام این رباعی را در چه حالی نوشته است !؟ شاید بشود سه تصویر ، منبعث از سه حال را در مورد نوشتن این رباعی تصویر کرد ؛
اول ؛ خیام در حال بشکن زدن خطاب به توی در مقابلش ، جوری که انگار می گوید به فلانم که آنی که باید نیستی !
دوم ؛ خیام در حالی که یک دست جام باده دارد و یک دست زلف یار و در میدان طرب به رقص مشغول است و خطاب به همانی که زلفش را در دست دارد می خواند : ای کاش که جای آرمیدن بودی ...
سوم ؛ دیرگاه شب است و خیام مشغول محاسبات ریاضی است ، مثلا دارد روی تقویم جلالی کار می کند ... ناگهان سر بلند می کند و گوش می سپارد به عمق سکوت ... برمی خیزد و می رود پشت پنجره و می گشایدش ... نسیمی خیال انگیز می گذرد و سینه می جوشد ... خیام احساس می کند چیزی باید باشد و نیست یا نشده و یا از دست رفته یا هر چیزی در این مایه ... همین جا خیام با خود زمزمه می کند ؛ ای کاش که جای آرمیدن بودی ... و بعد نفسی عمیق می کشد و آه سینه را بیرون می ریزد و با لحظه ای مکث برمی گردد سوی دفتر و قلم ..
این رباعی یکی از اشعار بی همتای زبان فارسی است ... چنان بافت منسجمی از امید و ناامیدی در خود دارد که هر سمتش را بگیری ، دلالت به سمت دیگر می کند ... این حال امیدواری است که ناامید شده و ناامیدی که هنوز در عمق جان امیدوار است ...
درک چنین احوال پارادوکسیکالی و بیان آن کار هر کس نیست و از سمت دیگر ، فهم این احوال نیز ... به گمانم وقتی خیام پیش روی دفتر و قلمش نشست ، لحظه ای به این فکر کرد که آیا جان ناامیدِ امیدوار ، آن چنان که او درباره اش گفت ، فهمیده خواهد شد !؟
۹۵/۰۲/۱۰