بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

جمعه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۱:۴۶ ب.ظ

ای کاش که جای آرمیدن بودی / یا این ره دور را رسیدن بودی
یا از پس صد هزار سال از دل خاک / چون سبزه امید بردمیدن بودی

فکر می کنید خیام این رباعی را در چه حالی نوشته است !؟ شاید بشود سه تصویر ، منبعث از سه حال را در مورد نوشتن این رباعی تصویر کرد ؛
اول ؛ خیام در حال بشکن زدن خطاب به توی در مقابلش ، جوری که انگار می گوید به فلانم که آنی که باید نیستی !
دوم ؛ خیام در حالی که یک دست جام باده دارد و یک دست زلف یار و در میدان طرب به رقص مشغول است و خطاب به همانی که زلفش را در دست دارد می خواند : ای کاش که جای آرمیدن بودی ...
سوم ؛ دیرگاه شب است و خیام مشغول محاسبات ریاضی است ، مثلا دارد روی تقویم جلالی کار می کند ... ناگهان سر بلند می کند و گوش می سپارد به عمق سکوت ... برمی خیزد و می رود پشت پنجره و می گشایدش ... نسیمی خیال انگیز می گذرد و سینه می جوشد ... خیام احساس می کند چیزی باید باشد و نیست یا نشده و یا از دست رفته یا هر چیزی در این مایه ... همین جا خیام با خود زمزمه می کند ؛ ای کاش که جای آرمیدن بودی ... و بعد نفسی عمیق می کشد و آه سینه را بیرون می ریزد و با لحظه ای مکث برمی گردد سوی دفتر و قلم ..
این رباعی یکی از اشعار بی همتای زبان فارسی است ... چنان بافت منسجمی از امید و ناامیدی در خود دارد که هر سمتش را بگیری ، دلالت به سمت دیگر می کند ... این حال امیدواری است که ناامید شده و ناامیدی که هنوز در عمق جان امیدوار است ...
درک چنین احوال پارادوکسیکالی و بیان آن کار هر کس نیست و از سمت دیگر ، فهم این احوال نیز ... به گمانم وقتی خیام پیش روی دفتر و قلمش نشست ، لحظه ای به این فکر کرد که آیا جان ناامیدِ امیدوار ، آن چنان که او درباره اش گفت ، فهمیده خواهد شد !؟

۹۵/۰۲/۱۰
حمیدرضا منایی

درباره ی خودمان

نظر بازی

نظرات (۱)

چندبار این متن رو خوندم . گفتید این جان امیدوار ناامید و هلاکم کردید .
پاسخ:
وقتی می گویی جان امیدوار ناامید حتما باید سمت دیگر را ، یعنی جان ناامید امیدوار را هم در خود داشته باشد ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی