بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۱۷ ق.ظ


جهان مدرن انسان را تبدیل به تفاله کرد و مایی که در کشورهای جهان سوم و در حال توسعه زندگی می کنیم ، به شکلی مضاعف برای این تفاله شدن می کوشیم ... میشل فوکو می گفت یکی از کارهایی که دنیای مدرن کرد این بود که دیوانگان را که شأنی از شئون زندگی آدمیان بودند ، جمع کرد و در مکانی به نام دیوانه خانه محصور ساخت ... آن چه فوکو می گفت در نقد عقل ( به معنای راسیون غربی ) و به حاشیه رانده شدن دیوانگی ، می توان در ابعاد مختلف زندگی روزمره گسترش داد ؛ عقل مدرن ساعت را با خود آورد و تقویم را ... فصل ها که تا پیش از آن حال و هوا بودند ، تبدیل به روز و ساعت معین شدند ... عیدی که به مناسبت تغییر فصل زمستان به بهار از درون آدمیان می جوشید ، تبدیل به امری بیرونی و قراردادی شد و در لباس نو و چیزهایی این چنینی خلاصه ...

الغرض ، داشتم از پنجره به شب نگاه می کردم ، دلم نمی آید بخوابم ... هر چند می دانم در چنین شب هایی چه بر کارتن خواب ها می گذرد و سرما چه جور قتل عام شان می کند ، این ناتوانی در تغییر شرایط هم بغضی همیشگی است که نه بالا می آید و نه پایین می رود ... همیشه هست ، اما نمی شود چشم از زیبایی این شب برداشت ...

از این می گفتم ؛ داشتم به شب نگاه می کردم که یادم افتاد صبح باید مهرگان را برسانم مدرسه ... من حریف خودم می شوم در بی خوابی ها و می توانم با کم ترین خواب ممکن خودم را جمع و جور کنم اما بسیاری از مردم نمی توانند ... این مدرسه رفتن بچه ها ، شکلی دیگر از احاطه ی عقل مدرن است بر زندگی انسان ها ... سر ساعت در اداره بودن هم همین طور ... می دانید نتیجه اش چیست ؟ ندیدن شب ... حالا اگر کسی بپرسد ندیدن شب یعنی چه ؟ جوابش می شود این انسان درهم شکسته ای که دستش به هیچ کجای این عالم بند نیست ...

 پانوشت : یکی از دوستان رند عالم سوز من الآن اگر این جا می بود می گفت ؛ پس چرا ما که هر شب بیداریم دست مان به هیچ کجای عالم بند نیست !؟

متمم : ماه و ماهی


۹۴/۱۱/۲۱
حمیدرضا منایی

روز نوشت94

نظرات (۱)

به شب سلام
که بى تو
رفیق راه من است

حسین منزوى

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی