.
جهان مدرن انسان را تبدیل به تفاله کرد و مایی که در کشورهای جهان سوم و در حال توسعه زندگی می کنیم ، به شکلی مضاعف برای این تفاله شدن می کوشیم ... میشل فوکو می گفت یکی از کارهایی که دنیای مدرن کرد این بود که دیوانگان را که شأنی از شئون زندگی آدمیان بودند ، جمع کرد و در مکانی به نام دیوانه خانه محصور ساخت ... آن چه فوکو می گفت در نقد عقل ( به معنای راسیون غربی ) و به حاشیه رانده شدن دیوانگی ، می توان در ابعاد مختلف زندگی روزمره گسترش داد ؛ عقل مدرن ساعت را با خود آورد و تقویم را ... فصل ها که تا پیش از آن حال و هوا بودند ، تبدیل به روز و ساعت معین شدند ... عیدی که به مناسبت تغییر فصل زمستان به بهار از درون آدمیان می جوشید ، تبدیل به امری بیرونی و قراردادی شد و در لباس نو و چیزهایی این چنینی خلاصه ...
الغرض ، داشتم از پنجره به شب نگاه می کردم ، دلم نمی آید بخوابم ... هر چند می دانم در چنین شب هایی چه بر کارتن خواب ها می گذرد و سرما چه جور قتل عام شان می کند ، این ناتوانی در تغییر شرایط هم بغضی همیشگی است که نه بالا می آید و نه پایین می رود ... همیشه هست ، اما نمی شود چشم از زیبایی این شب برداشت ...
از این می گفتم ؛ داشتم به شب نگاه می کردم که یادم افتاد صبح باید مهرگان را برسانم مدرسه ... من حریف خودم می شوم در بی خوابی ها و می توانم با کم ترین خواب ممکن خودم را جمع و جور کنم اما بسیاری از مردم نمی توانند ... این مدرسه رفتن بچه ها ، شکلی دیگر از احاطه ی عقل مدرن است بر زندگی انسان ها ... سر ساعت در اداره بودن هم همین طور ... می دانید نتیجه اش چیست ؟ ندیدن شب ... حالا اگر کسی بپرسد ندیدن شب یعنی چه ؟ جوابش می شود این انسان درهم شکسته ای که دستش به هیچ کجای این عالم بند نیست ...
پانوشت : یکی از دوستان رند عالم سوز من الآن اگر این جا می بود می گفت ؛ پس چرا ما که هر شب بیداریم دست مان به هیچ کجای عالم بند نیست !؟
متمم : ماه و ماهی