بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۰۹ ب.ظ

مدتی است که در فیس بوک استاتوس های یک دختر را دنبال می کنم ... متن که ندارد و عکس هایی که می گذارد از رستوران رفتن هایش است و گشت و گذارهایش ... پسری هم که احتمالأ دوست پسر اوست در پایین این پست ها به جای نوشتن هر چیزی از اسمایلی های لبخند و قلب و شبیه این ها برای ابراز علاقه اش استفاده می کند ... من حرفی ندارم که کلمه از میان یک رابطه به عنوان مدیوم حذف شود و شرایط ارتباط دو انسان در ساحات دیگری اتفاق بیفتد که اتفاقأ غنی تر و قوی تر است ، اما این بی دیالوگی این دو نفر آنی که من در نظر دارم نیست ... من نوعی فضای خالی و مبتنی بر مصرف گرایی می بینم که اوج کلماتش می تواند در مورد رستوران رفتن یا ماشین و یا شبیه این ها باشد ... دقیق تر اگر بگویم این آدم ها " آن " ندارند ... حس غافلگیر کردن ندارند ... افق ندارند ... فقط هم مختص به این ها نیست البته ... خودم خیلی وقت است غافلگیر نشده ام مگر از سمت خودم ! این غافلگیری که می گویم اصل زندگی است ؛ یعنی در معرض ناشناخته قرار گرفتن و اعتماد کردن و خود را رها کردن ... یک جور تجربه ی کوچک ایمانی است ... چرا آدم ها این طوری شده اند ؟ چه کرده این عقل معاش با آدمیان ؟ انگار دیگر کسی نمی خواهد از خودش فراتر برود و همه راضی اند ! عجب دنیای کسالت آور و غم انگیزی شده ...

۹۴/۱۱/۱۸
حمیدرضا منایی

روز نوشت94

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی