بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۱۱ ب.ظ


چهار پنج سال پیش می خواستم گاز بخرم که در حدود همان زمان مادربزرگم فوت کرد و اجاق گازش رسید به من ... در تمام این سال ها فقط از شعله های بالا استفاده می کردم و در اتاقک فرش ، کیسه نایلون های خرید را می چپاندم ... اما هیچ وقت دست به گرم خانه اش ( کشو مانند آن زیر ) نزده بودم و درش باز نشده بود ... از شگفتی های روزگار این که امروز تصمیم گرفتم دستی به سر و گوشش بکشم ؛ کیسه ها را که از داخل فر جمع کردم رسیدم به گرم خانه ؛ یک کیسه سفیداب ، سه سیخ کباب کوبیده ، چهار سیخ چنجه ، یک بسته ی نو گیره ی لباس و یک شعله پخش کن آن تو بود ... البته فقط این اشیاء نبودند ، چیزهایی مثل مرگ و تنهایی و ناتوانی انسان هم بود ؛ این که به طرز بی شرمانه و وقیحانه ای عمر ما کوتاه است و فرصت مان اندک ... این که سیخ کباب و گیره ی پلاستیکی لباس بیش تر از ما می مانند ، و سفیداب ...


۹۴/۱۱/۰۹
حمیدرضا منایی

روز نوشت94

نظرات (۳)

مرگ در سایه نشسته است ، به ما می نگرد...
 دقیقا مادرم هروقت ناراحت خش یا خرابی یا صدمه به وسیله ای میشیم میگه : کاش عمرتونم اندازه اون وسیله باشه .
عجیب راست میگه ...
مادر بزرگ مادری ام که فوت کرد ، مدام با خودم تکرار می کردم "آدم به جایی می رسد که تمام می شود" . حالا زندگی سراسر زحمت مطلق  برای دیگران مادر بزرگ پدری ام را که می بینم فکر می کنم " آدم به جایی می رسد که دیگران برای تمام شدنش لحظه شماری می کنند ، که اگر تمام شود تحسین می شود ، که مردن چه قدر حوصله می خواهد ..." . و حالت دوم سسسسخت اندوه بار تر از اولی است .

+ اینو همون موقع که کامنت اولو نوشتم اومدم بفرستم ، آرامش کولاک کرد ، رفتم سامان بدم اوضاعو....  

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی