بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۱ ق.ظ

پارسال همین وقت ها مهد مهرگان برای پایان سال جشن گرفت ... یک یارویی را آورده بودند که ارگ می زد و می خواند ... اول چند ترانه ی آرام اجرا کرد ... بعد نمی دانم چه شد که یکهو شروع کرد به خواندن ؛ همه چی آرومه / من چه قدر خوشبختم ... جالب این جا بود که لحنش اصلا شاد نبود ، دقت کردم دیدم حتی دارد با بغض می خواند ... لحظه شماری می کردم که بزند زیر گریه که البته اتفاق نیفتاد ... حالا این شده حکایت هپی بودن ما ... حتی وقتی می خندیم ته اش یک بغض نشکسته را می شود احساس کرد ... اگر کسی بپرسد چرا این طوری است !؟ یا بگوید زندگی همین دو روزه است و می باید که شاد باشیم ، من در پاسخ دادن و همراهی اش فرو می مانم ... چه طور می شود شرایط را دید و" فهمید " و توان شادی داشت !؟چه طور می شود در خانه ای ویران پایکوبی کرد !؟
در خانه از بچگی به ما یاد دادند که اگر همسایه ات عزادار است به حرمت عزای او از شادی غلو شده و پر سر و صدا پرهیز کن ... مبادا دل او شکسته تر از آن چه هست شود ... اما در این میان بعضی ها رسمأ خودشان را زده اند به چیز خلی ... به شکل احمقانه و ناباورانه ای شادی می کنند ... یک دلیل این همان است که راوی می گوید : صم بکم عمی و فهم لا یفهمون ... اما دلیل دیگرش نادانی تاریخی است که پدر اندر پسر و پشت به پشت به ارث می رسد ... داستایفسکی معتقد بود که ملت روس آگاهانه نیهلیسم را انتخاب می کنند ... بر همین قیاس ، ما هم ملتی هستیم که آگاهانه جهل را انتخاب می کنیم ... کسی که در خانه ی ویران به غلو شده ترین شکل ممکن در ابراز شادی می رقصد با زبان بی زبانی می گوید من نمی فهمم و دوست هم ندارم که بفهم ... خلاص ...

۹۴/۱۰/۱۰
حمیدرضا منایی

درباره ی خودمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی