.
پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۹ ق.ظ
انتظار ، تباهی زمان است به خصوص انتظارهای کور و بی ابژه ... اگر زندگی هر
آدمی کارش به انتظار کشیدن برسد باید فاتحه اش را خواند ... جالب این جاست
مایی که در ایران زندگی می کنیم از این انتظار گریزی نداریم ... انتظار که
و چه ، معلوم نیست ، همه منتظریم ... روز را به شب وصله می کنیم و شب را
به روز ... فضا آن چنان تهی و مسدود است که جز پناه بردن به تباهی انتظار
انگار چاره ای نیست ... روابط انسانی ، فرهنگ عمومی ، اقتصاد و مسایل
معیشتی ، همه آکنده و لبریز از تباهی است ... اگر واقع بین باشیم ( یا به
روایت خوش خیالان بدبین ) هیچ روزنی از نور امید و گشایش دیده نمی شود ...
در این حال پناه بردن به خود تنها امکان پیش روست ... اما این پناه بردن به
درون هم چیزی از آن انتظار فاسد کم نمی کند و بدتر از آن ، در مختصات یاد
شده ، درون آدمی هم باتلاقی می شود که هر لحظه بیشتر در آن فرو می رویم و
در دوری باطل خود را و روز را و شب را تکرار می کنیم ... این خستگی از
بیرون و درون مصداق کامل چوب دو سر گه است ... از همه جا رانده و مانده ...
حافظ کجاست که این بیت را برایش معنا کنیم ؛ از هر طرف که رفتم جز وحشتم
نیفزود / زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت ...
۹۴/۱۰/۱۰