.
از یوکیو میشیما پیش تر مفصل نوشته ام ... کتاب
معبد طلایی پیش کسی بود و به مبارکی و میمنت دوباره به دستم رسید ... این
رمان 375 صفحه سم است ولی نه آن گونه که قطره قطره در کام مخاطب چکانده شود
، تجربه ی خواندن این اثر غرق شدن در دریای زهر است ...
داشتم کتاب را تورق می کردم ، دیدم صفحه ی اول نوشته ام ؛ زندگی تلاشی است
برای رسیدن به زیبایی و بعد فروپاشیدن آن که در چرخه ای مدام و بی نهایت
تکرار می شود ... بعد چشمم به این جمله در میانه ی کتاب افتاد ؛ "زندگی
کردن " و " نابود کردن" هر دو یک چیز و تنها یک چیز هستند ...
این که
ارزش زیبا شناختی چنین آثار و نگاه هایی از کجاست و وابسته به چه معیارهایی
است بحث و حرف مفصلی می طلبد ... اما کوتاه سخن این که در دوره ی معاصر
پیش از هر زمان دیگری انسان در برابر نهاد ناآرام و تاریک خویش قرار گرفته
... برای شناختن این حوزه چاره ای وجود ندارد جز رفتن به عمق تاریکی ها و
لجن زارها ... در این میان نابودی گریز ناپذیر است اما آن کس که از دل این
تاریکی ها بیرون بیاید سزاوار پیامبری است ، پیامبری که فقط بر خویش مبعوث
شده است ...