بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۸ ق.ظ


مهرگان را برده م پارک ... دارد با یکی از دوستاش بازی می کند ... ساعت 8:30 صداش می زنم که دیگر برویم ... می گوید نه ، می خواهم بازی کنم ... می گویم دیر شده ، حتما باید برویم ... برمی گردد جلو دوستش به من این طوری می کند :می خوای رییس باشی !؟ می گویم نه ... مساله رییس بودن نیست ، هوا تاریک شده ! برمی گردد رو به دوستش و می گوید : آهان ! فکر کردم می خواد رییس باشه !

پریشبا رفتم مسواک بزنم احساس کردم فرچه ی مسواک کمی خیس است و رنگش هم تغییر کرده ... گفتم لابد مهرگان دستش خورده ! به روی خودم نیاوردم و مسواک زدم ... فرداش یادم افتاد ، از مهرگان پرسیدم چرا مسواک من خیس بود !؟ دست زدی به ش !؟ یک کم سقف را نگاه کرد یک کم در و دیوار را ... بعد این جوری کرد : یادم افتاد ! لاکی ( لاک پشت ) رو باش شستم ! بعد من یک کم سقف را نگاه کردم ، دو سه ساعت هم در و دیوار را ...


۹۴/۰۹/۰۲

نظرات (۱)

فکر کنم همین مهرگان بود که با مسواک شما کاشی های حمامو شسته بود!؟! یا شایدم صد سال پیش تو یه وبلاگ دیگه خوندم این جریان درام رو! به هر حال حافظم انقدر یاری می کنه که یک بار دیگر هم در جهان مسواک پدری توسط پسرش تغییر کاربری داده بود! در هر صورت آنچه مسلمه اینه که "پسر بچه ها موجودات خطرناکی هستند ، از آنها غافل نشوید" :)))
پاسخ:
خودش بود! شانس آوردی که دختر دار شدی !:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی