.
يكشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۸ ق.ظ
می گوید می خواهم بروم فلسفه بخوان ... می پرسم چرا ؟ می گوید چون نگاه تو را به زندگی دوست دارم ... می گویم نه من خودم را فلسفه خوانده می دانم نه اصولأ فلسفه آدم را یک جور دیگر می کند ! تو فقط داری داستان را از بیرون نگاه می کنی و از درون ماجرا خبر نداری ... نگاه ، نگاه خودم باشد یا فلسفه ، من اصلا جای خوبی نایستاده ام ... نه روشنی هست ، نه رنگ ، نه شادی و نه هیچ چیز دیگری که آدم ها اسمش را بهره مندی از زندگی می گذارند ... از آن طرف فقط اضطراب هر روزه ی بودن هست به مقدار بی نهایت ... همین هم آدم را می کشد به راه هایی که شاید یک کور هم بفهمد که بن بست اند و نقشه ها ، پیشاپیش شکست خورده ، اما تو چاره ای جز رفتن در آن ها نداری ...
یک کم به من نگاه می کند و بعد می گوید : من دقیقأ همین ها را می خواهم !!!
91/11/18
۹۴/۰۹/۰۱