.
نسل من ، نسل توفیق های اجباری است ... سال های ابتدایی دهه ی 60 برنامه ی کودک ساعت 5 بعد از ظهر شروع می شد ... پیش از آن ، یعنی از ساعت 4 آرم جمهوری اسلامی را نشان می دادند و آن سرود ملی طولانی را که انگار یک مشت میلگرد از ته وانتی بیرون مانده بود و روی زمین کشیده می شد ... بعد از این به مدت یک ربع عکس گم شده ها را پخش می کردند ... زمانی که تا ساعت 5 و شروع رسمی برنامه ها باقی می ماند به پخش موسیقی کلاسیک غربی اختصاص داشت ... ما که هلاک برنامه کودک بودیم ، برنامه ای که هیچ چیز نشان نمی داد جز نخودی ، پیشواز می رفتیم و تمام این موسیقی ها را با رنج تمام گوش می دادیم ... خیلی از قطعه هایی که حالا من گوش می کنم برایم یک یادآوری گنگ و طعم عجیب دارد و خوب که درونم را می کاوم می بینم مرا می برد به آن سال ها ... مانفرد اورتور شومان یکی از این کارهاست ... کاری که در آن زمان آن قدر پخش شد و من شنیدمش که حالا هر وقت گوش می دهم انگار تونلی در زمان باز می شود و من به سال های آغازین دهه ی 60 برمی گردم .... البته موسیقی تنها توفیق اجباری ما نبود ؛ بسیاری از فیلم های مطرح سینما از نئورئالیست های ایتالیا گرفته با فیلمی مثل دزد دوچرخه تا آثار کوروساوا را باید نگاه می کردیم ... ریش قرمز را من صد بار دیده ام ! همین طور فهرست شیندلر و باقی آثار مطرح را که آن زمان اهمیت شان را نمی دانستم و فقط برای فرونشاندن عطش داستان نگاه می کردم و بعدها فهمیدم چه آثار ارزنده ای هستند و خوشحال از این که این ها را من دیده ام ! همیشه انگار نادانی و جهل چیز بدی نیست ... نادانی آدم هایی که آن وقت در تلویزیون کار می کردند و نمی فهمیدند چه آثار نابی را در به مخاطب ارائه می دهند ... ذائقه ی من و نسل من با همین توفیق های اجباری ساخته شده است ...