بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۵۷ ق.ظ


نسل من ، نسل توفیق های اجباری است ... سال های ابتدایی دهه ی 60 برنامه ی کودک ساعت 5 بعد از ظهر شروع می شد ... پیش از آن ، یعنی از ساعت 4 آرم جمهوری اسلامی را نشان می دادند و آن سرود ملی طولانی را که انگار یک مشت میلگرد از ته وانتی بیرون مانده بود و روی زمین کشیده می شد ... بعد از این به مدت یک ربع عکس گم شده ها را پخش می کردند ... زمانی که تا ساعت 5 و شروع رسمی برنامه ها باقی می ماند به پخش موسیقی کلاسیک غربی اختصاص داشت ... ما که هلاک برنامه کودک بودیم ، برنامه ای که هیچ چیز نشان نمی داد جز نخودی ، پیشواز می رفتیم و تمام این موسیقی ها را با رنج تمام گوش می دادیم ... خیلی از قطعه هایی که حالا من گوش می کنم برایم یک یادآوری گنگ و طعم عجیب دارد و خوب که درونم را می کاوم می بینم مرا می برد به آن سال ها ... مانفرد اورتور شومان یکی از این کارهاست ... کاری که در آن زمان آن قدر پخش شد و من شنیدمش که حالا هر وقت گوش می دهم انگار تونلی در زمان باز می شود و من به سال های آغازین دهه ی 60 برمی گردم .... البته موسیقی تنها توفیق اجباری ما نبود ؛ بسیاری از فیلم های مطرح سینما از نئورئالیست های ایتالیا گرفته با فیلمی مثل دزد دوچرخه تا آثار کوروساوا را باید نگاه می کردیم ... ریش قرمز را من صد بار دیده ام ! همین طور فهرست شیندلر و باقی آثار مطرح را که آن زمان اهمیت شان را نمی دانستم و فقط برای فرونشاندن عطش داستان نگاه می کردم و بعدها فهمیدم چه آثار ارزنده ای هستند و خوشحال از این که این ها را من دیده ام ! همیشه انگار نادانی و جهل چیز بدی نیست ... نادانی آدم هایی که آن وقت در تلویزیون کار می کردند و نمی فهمیدند چه آثار نابی را در به مخاطب ارائه می دهند ... ذائقه ی من و نسل من با همین توفیق های اجباری ساخته شده است ...


۹۴/۰۸/۲۹
حمیدرضا منایی

درباره ی خودمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی