بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

پنجشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۳ ق.ظ


از پانزده شانزده سالگی که با مسایل فکری - انسانی درگیر شدم تا امروز می شود چیزی بیش تر از بیست سال ... در تمام این مدت که زیاد هم این در و آن در زدم ، حتی یک جواب از میان انبوه سئوال ها پیدا نکرده ام  که جخ ، هر روز به تعداد سئوال هام اضافه شد ... به روایتی دیگر بگویم ؛ مجموع این سئوال های بی پاسخ دلالت و اشارتی است به عمق فاجعه ای که هر روز در برابر دیدگان ما اتفاق می افتد  بی آن که ما بتوانیم کوچک ترین تغییری در شرایط ایجاد کنیم ... فهم این مسأله بسیار سخت و مهیب است ... این همان جایی است که ناگهان ترمز آدمی می برد و بعد سرازیری است و دره ای که سقوط از آن حتمی است  و ما چون بندبازی که چوب تعادلش به سمت سیاهی و سقوط سنگینی می کند ... بیش تر آدم ها در این زمان کم می آورند ... طبیعی است ؛ وقتی هر روز بر سر پرتگاه ها و دیوانگی ها قدم بزنی ( بی هیچ نتیجه ای ) ، از توان آدمی کاسته می شود ، بگذریم از خطرهای هرروزه ی پیش رو ... این جا ، جای تسلیم شدن آدم هاست ... آن ها که بر می گردند تا پا روی زمین سفت بگذارند و از داشته هاشان محافظت کنند ... 

الغرض ، خطی نوشته بودم در دفتر ، به چشمم خورد ، این حرف ها را در حاشیه اش نوشتم ... خط این بود ؛ هیچ چیز نفرت انگیز تر از وجود آدمی نیست که روزی سر به شورش برداشت و حالا برای سازش کاری تلاش می کند ...


۹۴/۰۸/۲۸
حمیدرضا منایی

درباره ی خودمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی