.
امروز توی مترو رفتم سراغ عابر بانک ها ، چهار پنج دستگاه بود همه خراب ... ماندم بی پول ... رفتم سراغ مدیر ایستگاه ... می پرسم چرا این جوری !؟ زل زل مرا نگاه می کند ! می پرسم این جا توالت دارید !؟ می گوید نه ! می پرسم ایستگاه بعد چی ؟ سر سه منی را می اندازد بالا ! می پرسم پس شما کجا قضای حاجت می کنید ؟ می گوید در محل مخصوص کارکنان ... می پزسم می شود از آن استفاده کرد ؟ می گوید باید با حراست هماهنگ کنی ! به اش می گویم تا حالا آن جک جهنم ایرانی ها را شنیده ای !؟ اول منگ و مات است بعد یکهو یادش می افتد و می گوید آهان ! همان که هر روز یک چیزش لنگ است !؟ می گویم آره خودشه !
از ایستگاه هفت تیر داشتم برمی گشتم قیطزیه ... سوار شدم و دو سه ایستکاه رفتم ... توی حال و هوای خودم بودم که شنیدم کسی می گوید ایستگاه سعدی ! اول فکر کردم اشتباه می کند ... از یک جوانکی که تقریبأ با هم خیلی ناجور فیس تو فیس بودیم پرسیدم این واقعا می گوید سعدی !؟ او هم زد به خط لودگی که نه خیر ! دارد شوخی می کند !
این دومی را گفتم از این جهت که اگر یک روز یک آدمی را دیدید که در ایستگاه کهریزک دارد دنبال ایستگاه پیروزی می گردد مثلأ ، شوخی ندارد با شما ! احتمالأ ان آدم من هستم که حیران و سرگردان دنبال مقصد مورد نظر می گردم ...
پ ن : خیلی دلم می خواهد بدانم چرا ایستگاه های مترو نماز خانه دارند اما سرویس بهداشتی ندارند !؟ یعنی فکر کردند هزینه ی اضافی است !؟ جایش را نداشتند !؟ شاید هم حالش را ! یا اصلا با خودشان گفتند چه کاری است این !؟ چرا ما زحمت بکشیم !؟ چشم مردم کور ! مترو که جای شاشیدن نیست ! این جا جای عبادت است !