شاید من بهتر می دانم که چرا بشر تنها حیوانی است که می خندد؛ تنها انسان است که به شدت رنج می برد و ناگزیر است خنده را بیافریند.
این که می روی خرید و می بینی پول همراهت نیاورده ای یا شلوارت را عوض کرده ای ، یا مثلأ ساعت یک بعد از ظهر قوطی سیگارت را باز می کنی و می بینی حتی و حتی یک نخ هم نداری ، یا وقتی قوطی پر سیگار را می اندازی در سطل آشغال و قوطی خالی را مثل مشنگ ها برمی داری ، یا این که یک هفته بدون نان می مانی و فراموش می کنی بگیری یا ماشین را جا می گذاری و با تاکسی برمی گردی خانه ، به کنار ... امرور داشتم از جایی برمی گشتم که پنچر کردم ... آمدم پایین ... به خودم می گفتم وای ! که می خواهد این لاستیک را عوض کند !؟ به هر بدبختی بود پنچری را گرفتم ، لاستیک و آچارها را ریختم توی ماشین ... آمدم سوار شدم و گذاشتم دنده یک و گاز دادم ... ماشین انگار که گیر باشد حرکت نمی کرد ... انگار که توی یک دست انداز افتاده بود ... ناچار گاز را پر کردم و ماشین یک تکان خورد و از دست انداز در آمد و ما به میمنت راه افتادیم ... کمی که رفتم از روی عادت آیینه ی عقب را نگاه کردم ، دیدم یک جک بی صاحب کنار خیابان افتاده ...با خودم هم گفتم ببین مردم چه حال و روزی دارند ! یارو یادش رفته جکش را بردارد !! باز هم حالی ام نشد ... کمی دیگر که رفتم یکهو یادم افتاد که ای بابا این جک مال من است ! یادم افتاد که اصلأ ماشین را از روی جک پایین نیاورده ام !!!
عنوان از نیچه