بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه


این که می روی خرید و می بینی پول همراهت نیاورده ای یا شلوارت را عوض کرده ای ، یا مثلأ ساعت یک بعد از ظهر قوطی سیگارت را باز می کنی و می بینی حتی و حتی یک نخ هم نداری ، یا وقتی قوطی پر سیگار را می اندازی در سطل آشغال و قوطی خالی را مثل مشنگ ها برمی داری ، یا این که یک هفته بدون نان می مانی و فراموش می کنی بگیری یا ماشین را جا می گذاری و با تاکسی برمی گردی خانه ، به کنار ... امرور داشتم از جایی برمی گشتم که پنچر کردم ... آمدم پایین ... به خودم می گفتم وای ! که می خواهد این لاستیک را عوض کند !؟ به هر بدبختی بود پنچری را گرفتم ، لاستیک و آچارها را ریختم توی ماشین ... آمدم سوار شدم و گذاشتم دنده یک و گاز دادم ... ماشین انگار که گیر باشد حرکت نمی کرد ... انگار که توی یک دست انداز افتاده بود ... ناچار گاز را پر کردم و ماشین یک تکان خورد و از دست انداز در آمد و ما به میمنت راه افتادیم ... کمی که رفتم از روی عادت آیینه ی عقب را نگاه کردم ، دیدم یک جک بی صاحب کنار خیابان افتاده ...با خودم هم گفتم ببین مردم چه حال و روزی دارند ! یارو یادش رفته جکش را بردارد !!  باز هم حالی ام نشد ... کمی دیگر که رفتم یکهو یادم افتاد که ای بابا این جک مال من است ! یادم افتاد که اصلأ ماشین را از روی جک پایین نیاورده ام !!!

عنوان از نیچه


۹۴/۰۸/۲۳
حمیدرضا منایی

درباره ی خودمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی