.
چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۵۲ ق.ظ
تابستان که مهرگان را می بردم پارک با شصت تا خانم رفیق شدم ، همه بالای 60
! همه حاج خانم های کهنه کار ! یکی از این رفقا اسمش عشرت خانم بود ...
خیلی می نشستیم و با هم راجع به جا انداختن قیمه و قورمه حرف می زدیم ...
یک روز حواس مان نبود ، وقت گذشت ... یکهو عشرت خانم با افسوس درآمد :
برنجم رو گازه ! و تیز و فرز خودش را جمع و جور کرد و رفت ...
امروز
رفتم دنبال مهرگان ، کلاس شعر و قصه ... سوار که شد گفت برویم بزهای کوهی
را ببینیم که به هوای سرما آمده اند پایین ... فکر می کنید چه گفتم !؟ هیچی
! گفتم : برنجم رو گازه !!
به این می گویند اثر کردن کمال هم نشین !
۹۴/۰۸/۲۰