رسم جنگ جو
خیلی وقت ها دنبال چیزی می گردیم که حسش می کنیم اما نمی دانیم که چیست ... و ناگهان در جایی که انتظارش را نداریم با آن برخورد می کنیم ... این مفهوم را من در هم زمانی یونگ یا تشنگان گر آب جویند اندر جهان / آب جوید هم به عالم تشنگان برای خودم معنا می کنم ... برای نمونه فکر کن در کتابخانه و میان قفسه ها راه می روی و ناگهان کتابی را بر می داری و اتفاقأ همانی است که باید باشد ... طوری که هیچ چیز دیگر جایگزین آن نمی شود ... از این که بگذرم، چند وقت پیش اتفاقی فیلمی توی تلویزیون دیدم با عنوان رسم جنگجو ... جدای از ساختار حیرت انگیز فیلم ، محتوایش برایم غافلگیر کننده بود ... داستان جنگجو و آدم کشی بود که می خواست زندگی طبیعی داشته باشد ... می خواست مثل بقیه آرام برود و بیاید ، احیانأ عشقی داشته باشد و در یک کلام ؛ مثل بچه ی آدم زندگی کند ... این جنگجو استادی داشت که سر همین مسأله با شاگردش جنگ داشت ، مسأله ای که لب و اساس محتوای فیلم به ان بر می گشت ... استاد می گفت کسی که جنگجو زاده می شود سرشت و سرنوشت اش بر کشتن و جنگ از یک سو و آمادگی جان باختن از دیگر سو است ... در داستان ، شاگرد ( جنگجو) استاد را کشت اما در نهایت حرف استاد درست در آمد ، طوری که جنگجو تا پایان عمر چاره ای جز جنگ و گریز و آوارگی نداشت ...
پی نوشت : افق های پیش روی انسان به طرزی باور نکردنی سیاه است ... یا خوش بینانه اش خاکستری است ... هر چه بیش تر این افق ها را نگاه می کنیم ناامید تر می شویم ... هیچ نشانه ای برای صلاح و آرامش پیدا نمی شود ... یک جورهایی همه از روز اول آخر خط رسیده ایم ... تمام ایم ... اما این فقط مقدمه است ؛ باید جنگید ... نه برای پیروز شدن که سوی دیگرش باختن است ... به خاطر ذات جنگ باید جنگید ... ناامیدانه باید جنگید .... بی آن که فکر کنی پیروزی یا بازنده ... به این فکر کن ؛ فقط ذات زندگی مهم است ...