.
دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۰۱ ق.ظ
سوراخ کلید را کورمال پیدا می کند و در را باز . توی کوچه که می آمد از چراغ های خاموش سر تیر و پنجره ی تاریک خانه ها فهمید که برق رفته است ... در را که پشت سرمی بندد ، لحظه ای احساس می کند صدایی می آید ؛ صدای تق تقی نا آشنا از سمت اتاق خواب ... لحظه ای گوش تیز می کند ، بعد بلند می گوید : " کسی این جاست !؟ "
از انعکاس صداش میان دیوارهای خانه جا می خورد ... از
توی جیب فندکش را در می آورد و پیاپی ضامنش را فشار می دهد ؛ لحظه ای شعله
ای کوتاه و نوری زرد رنگ و بی حال به اطراف می پاشد و خاموش می شود ، و
دوباره تاریکی ... لحظه ای مکث می کند شاید بفهمد
صدای چیست و چشم هاش به تاریکی عادت کنند . صدای تق تق را حالا واضح تر می
شنود . دست می گیرد به دیوار کنار ، زل می زند به سیاهی پیش رو و آهسته به
سوی اتاق خواب قدم برمی دارد ...
90/2/23
۹۴/۰۸/۱۱