بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه


ارسطو معتقد بود که درام باعث پالایش و تزکیه ی نفس (کاثارسیس) می شود...انسان در هم ذات پنداری با شخصیت های درام و جایگزین کردن خود به جای ایشان از ترس ها و اضطراب های درونی آزاد می شود و سرنوشت آن شخصیت ها درس عبرت و الگوی زندگی اش می شود ... این که این نظر چه قدر درست است بماند . اما اگر یکی از علل گرایش به درام همین رهایی از ترس واضطراب باشد ، به روشنی می توان علت گرایش توده ی مردم را به سریال های ماهواره ای درک کرد . جامعه ی در حال گذار ایران توده ی در هم تنیده ای از ترس ها و اضطراب هاست ... از طرف دیگر تلویزیون ایران به دلیل اعتقاد به یک قرائت رسمی و دست مالی شده از زندگی جواب گوی نیازهای مخاطبان شهری خود نیست . از دیگر سو به دلیل ممیزی گسترده ی کتاب ها و فیلم ها و دست بخش خصوصی داخلی هم از پر کردن این فضای خالی کوتاه است ...

اما پیش از ورود به حرف اصلی گفتن یک نکته ضرورت دارد ؛ هر صدایی که در جامعه منجر به تکثر وشکستن صدای واحد شود فی نفسه ارزشمند است ... ضربه ای که ساخت های قدیمی و ریشه دار قدرت از این اتفاق می خورند جایگزین ندارد ... مجموعه ای از خواست ها که جزیره وار در دل یک جامعه وجود دارند، با ایجاد زمینه به هم می پیوندند و طلبکار قدرت می شوند ...

اما حرف اصلی ؛ چند وقت پیش حدود ده شب به ناچار از خانه دور بودم و هر شب هم یک جا !! فصل مشترک همه ی خانه ها همین سریال ها بود که با جذبه ای معنوی و هیس هیس های مدام پی گیری می شد ... در میان همه ی آن چه دیدم چند نکته برایم قابل توجه بود : اول بازی های بسیار بد و ابتدایی بازیگران ... انگار یک نفر را از توی کوچه بیاوری به ضرب چماق بخواهی از او بازی بگیری تا جایی که حتی اسم نا بازیگر هم نمی شود براشان به کار برد ... حالا تدوین های ناشیانه ، میزانسن های افتضاح ، کادرهای معیوب دوربین به کنار که آدم بی اطلاعی از سینما مثل من هم توی ذوقش می خورد ... این سریال ها با چنین بازیگرانی یک وجه مشترک بصری دیگر هم دارند ؛ گرایش جدی و پی گیر به کلفتی و اندازه های حجیم ... قبلأ این مسأله را همین گوشه کناره نوشته ام که در طول تاریخ همیشه حق با چیزهای بزرگ بوده است  ... در 50-40 قسمتی که از این سریال ها دیدم یک سینه ی بدون پروتز وجود نداشت ، آن هم نه پروتز در سایز های معمولی ، همه نود به بالا ! از آن طرف مردها ؛ یکی شان در اندازه طبیعی نبود، همه ورزشکار و هرکول ! با چنین رویکردی این تصور در نزد توده ی مردم پدید می آید که اندازه های حجیم ملاک زیبایی اند و غیر ازاین و مهم تر ، جایگزین تفکر و اندیشه می شوند ... جالب این جاست که این ظاهر گرایی و سطحی نگری با استقبال گسترده ی جامعه ی شهر نشین طبقه ی متوسط روبه روست که قاعدتأ خواست و سفارش های فرهنگی شان در جامعه نقش راهبردی دارد !

توی آن چند روز دلم سوخت برای ادبیات و سینمایی که زیر تیغ سانسور به نابودی کشیده شده است ... برای آن هایی که با خون دل می نویسند و کار می کنند و از یک آب خوردن راحت تر کارشان رد می شود و جای شان را این سینه های درشت و بازوهای کلفت می گیرد ...دردی که در آخر برای گفتن می ماند چیزی نیست جز این که در غیبت هنر اصیل و بومی آن چه امکان حضور می یابد جز عوام زدگی چیزی دیگری نخواهد بود که به اسم هنر (درام) به توده ی مردم قالب می شود و سلیقه شان را به فرومایگی می کشاند ...

 

یک شب کسی می خواست با منطق و مثال هایی از این سریال ها راجع به زندگی با من حرف بزند . شانس آورد که او صاحب خانه بود و من مهمان و گرنه که خون به پا می شد !!!


۹۴/۰۸/۰۸
حمیدرضا منایی

درباره ی ادبیات

رسانه

نظرات (۱)

طفلک سینما...
طفلکی تر آدم ها که خواه ناخواه پای این سینما, سلیقه هاشون سوخته میشه...
بارها وسط فیلمی که توی سینما دیده م بلند شده م و اومدم بیرون...
تلویزیون که خیلی راحت می تونه خاموش بشه...
ولی غم انگیزه این تغییر سلیقه ها...
خیلی...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی