بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه


پیوند عجیبی را سهراب میان مفاهیم" تو " و تاریکی و شب برقرار می کند ... این معنا در مقابل روز ، نور ، امید یا هر چیز روشنی بخش دیگری از این دست قرار می گیرد ... انگار که سهراب از " تو " امید صلاح و رستگاری ندارد که برعکس ، تو برای سهراب عاملی برای عافیت و عاقبت سوزی است ... حالا ذهنم یاری نمی کند اما گمان نمی کنم " تو " برای سهراب در هنگام روز و در نسبت با روشنایی متجلی شده باشد ... هر جا تو ظهور می کند یا منشأء تاریکی است و یا در نسبت تنگاتنگ با آن ... این نگاه به مفهوم تو در بعضی از شاعران دیگر هم دیده می شود  از جمله حسین منزوی  ... آن چه در پی می آید مجموعه ای است از اشعار سهراب با تأکید بر همین مفهوم  که بی هیچ دخل و تصرف و حاشیه ای کنار هم نشسته اند ...


زندگی خواب ها / جهنم سرگردان :


شب را نوشیده ام

و بر این شاخه های شکسته می گریم .

مرا تنها گذار

ای چشم تب دار سرگردان!

مرا با رنج بودن تنها گذار .

مگذار خواب وجودم را پرپر کنم.

مگذار از بالش تاریک تنهایی سربردارم

و به دامن بی تارو پود رویاها بیاویزم.

سپیدی های فریب

روی ستون های بی سایه رجز می خوانند.

طلسم شکسته ی خوابم را بنگر

بیهوده به زنجیر مروارید چشمم آویخته.

او را بگو

تپش جهنمی مست!

او را بگو:نسیم سیاه چشمانت را نوشیده ام.

نوشیده ام که پیوسته بی آرامم.

جهنم سرگردان!

مرا تنها گذار.


***


آوار آفتاب / طنین :


به روی شط وحشت برگی لرزانم،

ریشه ات را بیاویز.

من از صداها گذشتم.

روشنی را رها کردم.

رویای کلید از دستم افتاد.

کنار راه زمان دراز کشیدم.

ستاره ها در سردی رگ هایم لرزیدند.

خاک تپید.

هوا موجی زد.

علف ها ریزش رویا را در چشمانم شنیدند:

میان دو دست تمنایم روییدی،

در من تراویدی.

آهنگ تاریک اندامت را شنیدم:

" نه صدایم

و نه روشنی.

طنین تنهایی تو هستم،

طنین تاریکی تو."

سکوتم را شنیدی:

" بسان نسیمی از روی خودم بر خواهم خاست،

درها را خواهم گشود ،

در شب جاویدان خواهم وزید ."

چشمانت را گشودی :

شب در من فرود آمد.


***


آوار آفتاب/ شاسوسا:


شاسوسا روی مرمر سیاهی روییده بود:

"شاسوسا " شبیه تاریک من !

به آفتاب آلوده ام.

تاریکم کن ، تاریک تاریک ، شب اندامت را در من ریز.

دستم را ببین: راه زندگی ام در تو خاموش می شود.

راهی در تهی ، سفری به تاریکی :

صدای زنگ قافله را می شنوی ؟

با مشتی کابوس همسفر شده ام.

راه از شب آغاز شد ، به آفتاب رسید ، و اکنون از مرز تاریکی می گذرد...


***


آوار آفتاب/همراه :


تنها در بی چراغی شب ها می رفتم

دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود.

و من می رفتم، می رفتم تا در پایان خودم فرو افتم.

ناگهان ، تو از بیراهه ی لحظه ها ، میان دو تاریکی،به من پیوستی.

صدای نفس هایم با طرح دوزخی اندامت در آمیخت:

همه ی تپش هایم از آن تو بود،چهره ی به شب پیوسته!همه ی تپش هایم.

من از برگ ریز سرد ستاره ها گذشته ام

تا در خط های عصیانی پیکرت شعله ی گمشده را بربایم

...

میان ما سرگردانی بیابان هاست.

بی چراغی شب ها،بستر خاکی غربت ها،فراموشی آتش هاست.

میان ما هزار و یکشب جستجوهاست.


***


آوار آفتاب / شب هماهنگی :


لب ها می لرزند.شب می تپد.جنگل نفس می کشد.

پروای چه داری،مرا در شب بازوانت سفر ده.

انگشتان شبانه ات را می فشارم،و باد شقایق دور دست را پرپر می کند.

به سقف جنگل می نگری:ستارگان در خیسی چشمانت می دوند.

بی اشک چشمان تو ناتمام است،و نمناکی جنگل نارساست.

دستانت را می گشایی،گره تاریکی می گشاید...


***


آوار آفتاب /درود گران پگاه:


پنجره را به پهنای جهان می گشایم:

جاده تهی است.درخت گرانبار شب است.

ساقه نمی لرزد،آب از رفتن خسته است:تو نیستی،نوسان نیست.

تو نیستی و تپیدن گردابی است.

تو نیستی ،و غریو رودها گویا نیست،و دره ها ناخواناست.

می آیی:شب از چهره ها بر می خیزد،راز از هستی می پرد.

می روی:چمن تاریک می شود،جوشش چشمه می شکند ...

***


آوار آفتاب/گردش سایه ها:


کنار تو تنهاتر شده ام ...


***


آوار آفتاب/نزدیک آی:


ترا دیدم،از تنگنای زمان جستم.ترا دیدم،شور عدم در من گرفت.

و بیندیش که سودایی مرگم.کنار تو زنبق سیرابم.

بدر آ،بی خوابی مرا بیاگن،محراب بی آغازم شو.

نزدیک آی،تا من سراسر "من"شوم.


***


شرق اندوه/هایی:


پرتو محرابی،می تابی.من هیچم:پیچک خوابی.بر نرده ی اندوه تو می پیچم.

تاریکی پروازی،رویای بی آغازی،بی موجی،بی رنگی ،دریای هماهنگی!

***


شرق اندوه/نیایش:


دستی افشان،تا ز سر انگشتانت صد قطره چکد،هر قطره شود خورشیدی

باشد که به صد سوزن نور،شب ما را بکند روزن روزن.


***


حجم سبز/تا نبض خیس صبح:


نصفه ی شب بود،از تلاطم میوه

طرح درختان عجیب شد.

رشته ی مرطوب خواب ما به هدر رفت.

بعد

دست در آغاز جسم آب تنی کرد.

بعد،در احشای خیس نارون باغ

صبح شد.


۹۴/۰۸/۰۷
حمیدرضا منایی

من و تو

نظرات (۱)

سهراب دوست داشتنی....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی