بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

اندر احوال ابزار نگارش

چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۳۴ ق.ظ


خودنویس رفیق خوشگل است ... اطرافت هاله و جو درست می کند ... احساس می کنی یک وجب از روی زمین بالاتری ... حال می دهد و می دهد اما ناکس دشنه اش را به وقتش می زند ... با کوچک ترین اشتباه کوس رسوایی ات را می زند ... چون ذاتش اهل راه های بلند نیست ، دوست دارد حالش را بدهد و برود ... حوصله اش هم که سر برود چنان کاری با زار و زندگی ات می کند که به چیز خوردن می افتد آدم ...

خودکار ملازم رکاب است ...نماد بوروکراسی است و ذاتش هر جایی ... هم قباله ی ازدواج با آن امضا می کنند هم گواهی فوت ... باش همه جا هم می شود نوشت ؛ کاغذ و کرباس و کف دست برایش فرقی نمی کند ... توی بی غیرتی چیزی است شبیه سیب زمینی ...هرقیمتی هم که داشته باشد فرقی نمی کند همان لمپنی که هست ، هست ...

روی روان نویس نمی شود حساب کرد ... اصل و نسب ندارد ... خودش هم نمی داند پدرش خودکار است یا خود نویس و برای همین روی خودش حساب نمی کند ... اخلاقش بدجوری رأیی است! همه چیز خوب پیش می رود و داری می نویسی که یک دفعه حالش خراب می شود... هر چه هم قسم و آیه بخوری  ، به فلان  نداشته ی پسرش هم حساب نمی کند ... یک زبان نفهم کامل است !

تایپ که کلأ تکلیفش نه با خودش روشن است نه با نویسنده ... انگشت ها یک جا کار می کند و چشمت جایی دیگر را می بیند و نوشته ات از جایی دیگر بیرون می آید ! یک مجموعه باید به کار افتد تا آقا دو خط بنویسد ... چیزی است مثل بیل مکانیکی در یک باغچه ی گل سرخ ... نه تنها لذت باغبانی را ضایع می کند ، که در اصل همه باغچه را شخم می زند ...

و اما مداد ... مداد عزیز ... مدادشریف ... مداد دوست داشتنی ... ذاتش ستارالعیوب است لامصب ... رفیق گرمابه و گلستان است ... نه نمی گوید ... پاست ! هیچ اشتباهی را به رویت نمی آورد و می گوید خوش باش ... می گوید تو اشتباه کن من برایت درست می کنم ... بزرگ ترین اشتباه را ندیده می گیرد و رفاقت را در حقت تمام می کند ... واقعأ من یکی در مقابل رفاقتش کم آورده ام ... خیرش قبول ...


۹۴/۰۸/۰۶
حمیدرضا منایی

درباره ی ادبیات

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی