عکس ها
تعاریف متعددی بعد از ارسطو* از انسان ارائه شد . از میان آن ها همیشه دو تعریف برایم جالب بوده است . اول تعریف "مک اینتایر" است که می گوید انسان حیوانی داستان سراست . و دوم که محور حرف هایم است ، تعریفی است از" شوپنهاور" . می گوید انسان موجودی است که بین دو بی نهایت در حرکت است ؛ بی نهایت خردی و حقارت و بی نهایت بزرگی و تعالی .
بنا بر این تعریف یک انسان مجموعه ای است از حالات و احوالات مختلف . کلاژی است از زندگی ها و احساساتی که تجربه کرده و می کند ؛ عشق و نفرت ، امید و نا امیدی ، اندوه و شادی و ... دو کرانی تجربه شده برای هر کس است . در این میان یک عکس در خوش بینانه ترین شکل ممکن ، تنها در بر دارنده ی یک احساس می باشد و تنها بعدی محدود (بسیار محدود) از زندگی و احساس آدمی را نشان می دهد . این امر اگر به راز آلود کردن چهره ی صاحب عکس نینجامد ، قطعأ به راز گشایی هم نخواهد رسید ... از این هم فراتر می روم ؛ یک عکس بیش تر از آن که توان راز گشایی داشته باشد ، راز آفرین است . حتی مجموعه ای از عکس های یک نفر در حالات مختلف ، ویا حتی یک فیلم مستند ، توانایی پرده دری و راز گشایی از یک چهره را ندارد .
بسیاری از فیلم ها و عکس ها که این روزها از زندگی خصوصی آدم ها پخش می شود - چه در تلویزیون یا از طریق دست فروش های کنار خیابان - در سطحی ترین شیوه ی برخورد ، به دنبال گذر از پوسته ی سطحی آن آدم هستند تا به اصطلاح ، پس پرده ی زندگی و شخصیت او را آشکار کنند . عمق فاجعه این جاست که همین برخوردهای سطحی - دیدن یک عکس یا عکس ها یا یک فیلم - ملاک تحلیل شخصیت و زندگی آن انسان قرار بگیرد .
از زاویه ای دیگر به مسأله نگاه می کنم ؛
در ادبیات و عرفان اسلامی ، انسان جدای از تمام ویژگی هایی که برای او ذکر شده ، دارای عنصری اثیری به نام دل است . می گویم اثیری ، چون در اندک خوانده ام تا به حال ، به تعریفی روشن از آن بر نخورده ام . شاید بتوان آن را " شأن و جایگاه ادراک احساس های انسانی " تعریف کرد . ( و یا آن چه در مقابل عقل قرار می گیرد ) این " دل " به همان نسبت که در زبان روزانه ی ما به کار می رود ، برای ما راز آلود و غیر قابل دست رسی است . عامل شناختی است که نمی شود شناخت . هیچ راه نفوذی برای ثبت و ضبط کلیت آن وجود ندارد . به عبارت دیگر هیچ تصویری و یا حتی رفتاری خاص از یک انسان که بنا بر موقعیتی ویژه از او نشان داده می شود نمی تواند ملاک شناخت و ارزیابی مطلق قرار بگیرد .
بنابر این تحلیل هیچ عکسی ، عکس یک نفر و نمایی از کلیت او نیست یا صحیح تر بگویم ؛ هر عکس لحظه ای از بی نهایت لحظه های زندگی یک انسان است . لحظه ای که می تواند با لحظات پیش و پسش کاملأ متفاوت باشد .
برگردیم به تعریف شوپنهاور ؛ انسان موجودی است که در حرکتی آونگ وار بین دوکران، بین دو بی نهایت ، بی نهایت روشنی و بی نهایت تاریکی در آمد و رفت است ... حالا وقتی به تصویر هرزه وار کسی نگاه می کنم ، دلم می خواهد دنبال لحظه ی متعالی اش بگردم و بر عکس ، وقتی به تصویری پیامبر گونه بر می خورم ، انگار می دانم پشت این کوششی که برای اثبات شرافت شده ، رنگ و طرحی از هرزه گی ، از بی سر و سامانی و عصیان روح انسان ، در سایه مانده است ... برای همه ی انسان ها ... این که این هرزه گی ها ، این نقاط تیره برای هر کس چه معنایی دارد ، بر می گردد به موقعیت های زندگی آن آدم و صداقتش با خود ... اما آن چه روشن است ، کنار هر تعالی ، کنار هر نگاه معصوم ، سهمی از هرزه گی نهفته است . و برعکس ، کنار هر تباهی ، سهمی از تعالی و روشنایی وجود دارد ... فقط باید چشم ها را شست ...
پانوشت : در نظر بازی ما بی خبران حیرانند ...
* ارسطو معتقد بود انسان حیوان ناطق است .