بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

عکس ها

پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۱ ب.ظ

تعاریف متعددی بعد از ارسطو* از انسان ارائه شد . از میان آن ها همیشه دو تعریف برایم جالب بوده است . اول تعریف "مک اینتایر" است که می گوید انسان حیوانی داستان سراست . و دوم که محور حرف هایم است ، تعریفی است از" شوپنهاور" . می گوید انسان موجودی است که بین دو بی نهایت در حرکت است ؛ بی نهایت خردی و حقارت و بی نهایت بزرگی و تعالی .

بنا بر این تعریف یک انسان مجموعه ای است از حالات و احوالات مختلف . کلاژی است از زندگی ها و احساساتی که تجربه کرده و می کند ؛ عشق و نفرت ، امید و نا امیدی ، اندوه و شادی و ... دو کرانی تجربه شده برای هر کس است . در این میان یک عکس در خوش بینانه ترین شکل ممکن ، تنها در بر دارنده ی یک احساس می باشد و تنها بعدی محدود (بسیار محدود) از زندگی و احساس آدمی را نشان می دهد . این امر اگر به راز آلود کردن چهره ی صاحب عکس نینجامد ، قطعأ به راز گشایی هم نخواهد رسید ... از این هم فراتر می روم ؛ یک عکس بیش تر از آن که توان راز گشایی داشته باشد ، راز آفرین است . حتی مجموعه ای از عکس های یک نفر در حالات مختلف ، ویا حتی یک فیلم مستند ، توانایی پرده دری و راز گشایی از یک چهره را ندارد .

بسیاری از فیلم ها و عکس ها که این روزها از زندگی خصوصی آدم ها پخش می شود - چه در تلویزیون یا از طریق دست فروش های کنار خیابان - در سطحی ترین شیوه ی برخورد ، به دنبال گذر از پوسته ی سطحی آن آدم هستند تا به اصطلاح ، پس پرده ی زندگی و شخصیت او را آشکار کنند . عمق فاجعه این جاست که همین برخوردهای سطحی - دیدن یک عکس یا عکس ها یا یک فیلم - ملاک تحلیل شخصیت و زندگی آن انسان قرار بگیرد .

از زاویه ای دیگر به مسأله نگاه می کنم ؛

در ادبیات و عرفان اسلامی ، انسان جدای از تمام ویژگی هایی که برای او ذکر شده ، دارای عنصری اثیری به نام دل است . می گویم اثیری ، چون در اندک خوانده ام تا به حال ، به تعریفی روشن از آن بر نخورده ام . شاید بتوان آن را " شأن و جایگاه ادراک احساس های انسانی " تعریف کرد . ( و یا آن چه در مقابل عقل قرار می گیرد ) این " دل " به همان نسبت که در زبان روزانه ی ما به کار می رود ، برای ما راز آلود و غیر قابل دست رسی است . عامل شناختی است که نمی شود شناخت . هیچ راه نفوذی برای ثبت و ضبط کلیت آن وجود ندارد . به عبارت دیگر هیچ تصویری و یا حتی رفتاری خاص از یک انسان که بنا بر موقعیتی ویژه از او نشان داده می شود نمی تواند ملاک شناخت و ارزیابی مطلق قرار بگیرد .

بنابر این تحلیل هیچ عکسی ، عکس یک نفر و نمایی از کلیت او نیست یا صحیح تر بگویم ؛ هر عکس لحظه ای از بی نهایت لحظه های زندگی یک انسان است . لحظه ای که می تواند با لحظات پیش و پسش کاملأ متفاوت باشد .

برگردیم به تعریف شوپنهاور ؛ انسان موجودی است که در حرکتی آونگ وار بین دوکران، بین دو بی نهایت ، بی نهایت روشنی و بی نهایت تاریکی در آمد و رفت است ... حالا وقتی به تصویر هرزه وار کسی نگاه می کنم ، دلم می خواهد دنبال لحظه ی متعالی اش بگردم و بر عکس ، وقتی به تصویری پیامبر گونه بر می خورم ، انگار می دانم پشت این کوششی که برای اثبات شرافت شده ، رنگ و طرحی از هرزه گی ، از بی سر و سامانی و عصیان روح انسان ، در سایه مانده است ... برای همه ی انسان ها ... این که این هرزه گی ها ، این نقاط تیره برای هر کس چه معنایی دارد ، بر می گردد به موقعیت های زندگی آن آدم و صداقتش با خود ... اما آن چه روشن است ، کنار هر تعالی ، کنار هر نگاه معصوم ، سهمی از هرزه گی نهفته است . و برعکس ، کنار هر تباهی ، سهمی از تعالی و روشنایی وجود دارد ... فقط باید چشم ها را شست ...


پانوشت : در نظر بازی ما بی خبران حیرانند ...

* ارسطو معتقد بود انسان حیوان ناطق است .


۹۴/۰۷/۳۰
حمیدرضا منایی

درباره ی انسان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی