بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

گرگ انسان انسان است

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۶ ب.ظ


مدام این جمله های تولستوی توی سرم صدا می کند:" دائمأ مستعدند برای حمله و غلبه بر یک دیگر ، برای نفع ذاتی و فایده ی شخصی"... روزی انسان ها دور هم جمع شدند و اولین اجتماعات بشری را تشکیل دادند تا در کنار هم از آسایش و امنیت بیش تری برخوردار شوند . ولی آن چه حالا در این جامعه دیده می شود ، دقیقأ مخالف این هدف و معناست . این جامعه و این شهر جایی شده که آدم ها شیره ی هم را بکشند. معنای رشد کردن ، امنیت وآسایش خلاصه شده در بالا رفتن از شانه ی دیگری و او را زیر پا له کردن ... ملاک و مقیاس فقط پول است ...فکر کردن به چیزی غیر از پول نشانه ی دیوانگی است ... ترحم مساوی است با خریت و بلاهت ... هویت یک انسان در پوشیدن فلان لباس با فلان مارک است ( حتی لباس زیر!!!) یا به دست آوردن یک گوشی تلفن همراه یا بالا تر از این ها ؛ خرید یک ماشین جدید ... هیچ افق دیگری پشت این ها نیست . حالا خودتان حسابش را بکنید توقعی که از رفتار یک انسان می شود داشت تا کجا دگرگون خواهد شد . در این میان یک نکته ی جالب اما عمیقأ تلخ وجود دارد ؛ این گونه رفتارها در روابط اقشار فرودست جامعه نیست که اگر هم هست چیز جدید و عجیبی نیست . اوج این گونه تفکر در طبقه ی متوسط و رو به مرفه دیده می شود . همین قشر تحصیل کرده که قاعدتأ باید میراث دار مدنیت واخلاق طبقه ی متوسط ( بورژوا) باشند !

این که یک جامعه در این حد از توحش و درندگی چه قدر دوام می آورد سئوالی است که پاسخی برای آن ندارم . اما اگر کسی بیاید و بگوید من به معنای جامعه و همزیستی انسان ها شک دارم ، اگر بگوید در این جامعه هر چیزی هست جز مهربانی و آسایش و امنیت ، اگر بگوید چاره ای نیست جز این که از هر موجودی که شکل آدمیزاد است باید دور شد ... می دانم که درک کردنش کار سختی نخواهد بود .

 

عنوان از تامس هابز


۹۴/۰۷/۲۹
حمیدرضا منایی

درباره ی انسان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی