گرگ انسان انسان است
مدام این جمله های تولستوی توی سرم صدا می کند:" دائمأ مستعدند برای حمله و غلبه بر یک دیگر ، برای نفع ذاتی و فایده ی شخصی"... روزی انسان ها دور هم جمع شدند و اولین اجتماعات بشری را تشکیل دادند تا در کنار هم از آسایش و امنیت بیش تری برخوردار شوند . ولی آن چه حالا در این جامعه دیده می شود ، دقیقأ مخالف این هدف و معناست . این جامعه و این شهر جایی شده که آدم ها شیره ی هم را بکشند. معنای رشد کردن ، امنیت وآسایش خلاصه شده در بالا رفتن از شانه ی دیگری و او را زیر پا له کردن ... ملاک و مقیاس فقط پول است ...فکر کردن به چیزی غیر از پول نشانه ی دیوانگی است ... ترحم مساوی است با خریت و بلاهت ... هویت یک انسان در پوشیدن فلان لباس با فلان مارک است ( حتی لباس زیر!!!) یا به دست آوردن یک گوشی تلفن همراه یا بالا تر از این ها ؛ خرید یک ماشین جدید ... هیچ افق دیگری پشت این ها نیست . حالا خودتان حسابش را بکنید توقعی که از رفتار یک انسان می شود داشت تا کجا دگرگون خواهد شد . در این میان یک نکته ی جالب اما عمیقأ تلخ وجود دارد ؛ این گونه رفتارها در روابط اقشار فرودست جامعه نیست که اگر هم هست چیز جدید و عجیبی نیست . اوج این گونه تفکر در طبقه ی متوسط و رو به مرفه دیده می شود . همین قشر تحصیل کرده که قاعدتأ باید میراث دار مدنیت واخلاق طبقه ی متوسط ( بورژوا) باشند !
این که یک جامعه در این حد از توحش و درندگی چه قدر دوام می آورد سئوالی است که پاسخی برای آن ندارم . اما اگر کسی بیاید و بگوید من به معنای جامعه و همزیستی انسان ها شک دارم ، اگر بگوید در این جامعه هر چیزی هست جز مهربانی و آسایش و امنیت ، اگر بگوید چاره ای نیست جز این که از هر موجودی که شکل آدمیزاد است باید دور شد ... می دانم که درک کردنش کار سختی نخواهد بود .
عنوان از تامس هابز