ما قد خمیدگان ، شما راست قامتان
حاشیه نشین اند ... در نهایت فرو مایگی و دست بالا میان مایگی ، عمری را در ساحل امن زندگی طی می کنند و وارد بازی های زندگی نمی شوند . غالب افراد انسانی را همین ها تشکیل می دهند که اتفاقأ تعیین کننده ی اخلاق و سیاست و ... هستند . اینان در پایین ترین مرتبه ی وجودی شان سنگ اندازان احکام جاری هستند و در بالا ترین مرتبه ، آدمی سر به راه و پا به راه و احیانأ همسری مناسب در خانواده ای خوشبخت که برای حفظ منافع خود و خانواده ، توانایی بریدن سر دیگر انسان ها را دارند . این گروه توانایی فوق العاده ای برای دور زدن هر چیز و حمله از پشت را در خود دارند و به خاطر شرایط پیچیده و گستردگی شان , دامنه ی نفوذشان گاهی تا سطح نخبگان جامعه کشیده می شود. عمده ترین ویژگی این گروه قضاوت گری عمیقی است که در خود احساس می کنند . با قامتی راست و حق به جانب ، خود را ملاک همه ی خوبی ها و بدی ها می گیرند ، مستقیم به چشمان دیگران نگاه می کنند و به راحتی قضاوت شان می کنند . واین قضاوت جز محکومیت دیگرانی که زندگی شان به آن ها شبیه نیست ، چیز دیگری نمی تواند باشد .
دسته ی دیگر ، آدم هایی که سهم شان از زندگی نیمه ی خالی لیوان است ... سینه سوخته ها ... آن هایی که به ته خط رسیده اند و برای همین با تمام وجود و با تمام هستی بازی می کنند . و چون چیزی برای از دست دادن ندارند ، بازی شان در نهایت صداقت است . اگر دوست یا دشمن باشند بی دلیل نیست ... نشانه ی ایشان قامت در خود خمیده شان است و گفتگوی بی پایانی که با خود دارند ... و چشم های شان ... چشم هایی گریزان که آرام و قرار ندارد... اگر لحظه ای نگاه شان را شکار کنی ، غم زدگی و اشتیاق را یک جا به دست آورده ای ... می ترسند چشم در چشم کسی شوند ، مبادا حریم دیگری دریده شود... مبادا دیگری احساس کند که مورد قضاوت قرار می گیرد ... همیشه همان قدر که از دسته ی اول رمیده و گریزان بوده ام ، با گروه دوم احساس انس و راحتی کرده ام ... هر چند که کم پیدا می شوند اما این از اصل موضوع چیزی کم نمی کند ؛ این ها لذت جاودانه زیستن را ، و مرگ را به یکسان در آدمی زنده می کنند... این ها ارزش زندگی اند ... و آبروی این حیات بی آبرو...