درباره ی ادب
چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۱ ب.ظ
اگر عشق را کنار بگذاریم ، به موازات صبر ، ادب یکی از پر کاربردترین مفاهیم مثنوی است ... مولانا جا به جا در باره ی با ادب بودن حرف می زند با مفهومی چون این ابیات؛
از خدا جوییم توفیق ادب / بی ادب محروم شد از لطف حق
بی ادب تنها نه خود را داشت بد / بلکه آتش در همه آفاق زد
اما مولانا خود کسی است که از گفتن هیچ کلمه ی رکیکی ابا ندارد ... دفتر پنجم قیامت است از حکایاتی که زیر و زبر آدمیان را می گوید ... در حکایت کنیزک و کدو یا حکایات مربوط به جوحی و خیلی های دیگر در عریان ترین شکل ممکن زبان را رها می کند و حدی باقی نمی گذارد ... این اتفاق در عرف ما نشانه ی بی ادبی است و غالب مردم به چنین کسی بی ادب می گویند ... اما مولانایی که آن چنان ستایش گر ادب است ، به لایه های عمیق تری از ادب تمایل دارد که برای توده ی مردم قابل فهم و هضم نیست ... شاید بتوان دو عامل برای رهایی زبان مولانا از این ادب عرفی ذکر کرد ؛
اول ؛ مولانا می گوید :
بیت من بیت نیست اقلیمست
هزل من هزل نیست تعلیم است
این حرف یعنی این که ما حصل زبان و کارکردی که ما از واژه ها در نظر داریم دست ما را در به کار بردن واژه ها باز می کند یا می بندد ... به بیان دیگر ؛ کاربرد هر واژه وابسته به نتیجه ای است که از گفتن آن به دست می آید ...
مورد دوم که مولانا شاید در نهان بدان اعتقاد داشت ( این جا من از نگاهی پست مدرن به مساله نگاه می کنم که لزوما در ارتباط مستقیم با اندیشه ی مولانا قرار ندارد ) ، جنگ بر سر غلبه ی روایت است ... این نظر می گوید هیچ حقی به صورت پیش فرض وجود ندارد ، حق را روایتی می آفریند که از قدرت بیش تری برای تأثیر گذاری برخوردار است ( برای نمونه بحث ادیان و تعدد کتب مقدس را می توان در این مقوله مورد ارزیابی قرار داد )
مولانا هیچ گاه به روشنی از ادب مورد نظرش در مثتوی صحبت نکرده است ، شاید اشاراتی مثل نگه داشتن حق و حرمت پیر و اولیاء الله جز اشاره های محدود او درباره ی ادب باشد ... اما شاید برآیند کلی منظورش را بتوان این گونه گفت که ادب از نظر مولانا برمی گردد به مفهوم وجودی انسان ... انسان تنها وجودی است که موجودیتش " در نسبت به ... " و در حضورِ ... " شکل می گیرد ... این نسبت دو شکل دارد ؛ یکی اعم که شامل هر چیزی است که دور و بر یک انسان وجود دارد ، چیزی مثل یک درخت ، یک بوته ی گل ، حیوان های دور و اطراف ، حتی یک گربه یا چیزهایی دیگر از این دست ... اما به شکل اخص نسبتی است که یک فرد با " آن چیز دگر " دارد ... این همان معنای دچار بودن است و رعایت حق و حرمت آن چیز دگر ... اگر کسی از کنار یک درخت رد شد و حرمت آن را نگه داشت با ادب است ... اگر کسی حیوانات را آزار نداد و با احترام رفتار کرد با ادب است ... یا به قول سهراب ؛ می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد ... ادب مورد نظر مولانا این جاست که به لایه های عمیق تری از وجود و هستی می رسد ، یه طوری که نه در پوسته و شکل بیرونی ، که در نهان ترین ابعاد وجود ، انسان را در برابر هستی به فروتنی وا می دارد ...
پی نوشت : کاری به مفهوم حرف های نژاد پرستانه ی اکبر عبدی ندارم ، اما شکل گفتن او و واژه ای که به کار برد ، هیچ اشکالی ندارد ... ما ایرانی ها دایره ی وسیعی از فحش ها را در اختیار داریم و خواه ناخواه این بخشی از ادبیات ماست و اتفاقأ بی ریاترین و قابل باورترینش ... بسیاری از ما از این شکل ادبیات و بیان به مناسب استفاده می کنیم بی آن که در تریبون های رسمی بازخورد داشته باشد ... چه بهتر که این شکل از حرف زدن روی دایره بیفتد ؛ اگر بد است که خودمان را اصلاح کنیم اگر هم نه ، که به عنوان شکلی از بیان در کنار دیگر شیوه ها پذیرفته شود ... دست کم از این حالت ریاکارانه و چند زبانی دور می شویم ...
اما مولانا خود کسی است که از گفتن هیچ کلمه ی رکیکی ابا ندارد ... دفتر پنجم قیامت است از حکایاتی که زیر و زبر آدمیان را می گوید ... در حکایت کنیزک و کدو یا حکایات مربوط به جوحی و خیلی های دیگر در عریان ترین شکل ممکن زبان را رها می کند و حدی باقی نمی گذارد ... این اتفاق در عرف ما نشانه ی بی ادبی است و غالب مردم به چنین کسی بی ادب می گویند ... اما مولانایی که آن چنان ستایش گر ادب است ، به لایه های عمیق تری از ادب تمایل دارد که برای توده ی مردم قابل فهم و هضم نیست ... شاید بتوان دو عامل برای رهایی زبان مولانا از این ادب عرفی ذکر کرد ؛
اول ؛ مولانا می گوید :
بیت من بیت نیست اقلیمست
هزل من هزل نیست تعلیم است
این حرف یعنی این که ما حصل زبان و کارکردی که ما از واژه ها در نظر داریم دست ما را در به کار بردن واژه ها باز می کند یا می بندد ... به بیان دیگر ؛ کاربرد هر واژه وابسته به نتیجه ای است که از گفتن آن به دست می آید ...
مورد دوم که مولانا شاید در نهان بدان اعتقاد داشت ( این جا من از نگاهی پست مدرن به مساله نگاه می کنم که لزوما در ارتباط مستقیم با اندیشه ی مولانا قرار ندارد ) ، جنگ بر سر غلبه ی روایت است ... این نظر می گوید هیچ حقی به صورت پیش فرض وجود ندارد ، حق را روایتی می آفریند که از قدرت بیش تری برای تأثیر گذاری برخوردار است ( برای نمونه بحث ادیان و تعدد کتب مقدس را می توان در این مقوله مورد ارزیابی قرار داد )
مولانا هیچ گاه به روشنی از ادب مورد نظرش در مثتوی صحبت نکرده است ، شاید اشاراتی مثل نگه داشتن حق و حرمت پیر و اولیاء الله جز اشاره های محدود او درباره ی ادب باشد ... اما شاید برآیند کلی منظورش را بتوان این گونه گفت که ادب از نظر مولانا برمی گردد به مفهوم وجودی انسان ... انسان تنها وجودی است که موجودیتش " در نسبت به ... " و در حضورِ ... " شکل می گیرد ... این نسبت دو شکل دارد ؛ یکی اعم که شامل هر چیزی است که دور و بر یک انسان وجود دارد ، چیزی مثل یک درخت ، یک بوته ی گل ، حیوان های دور و اطراف ، حتی یک گربه یا چیزهایی دیگر از این دست ... اما به شکل اخص نسبتی است که یک فرد با " آن چیز دگر " دارد ... این همان معنای دچار بودن است و رعایت حق و حرمت آن چیز دگر ... اگر کسی از کنار یک درخت رد شد و حرمت آن را نگه داشت با ادب است ... اگر کسی حیوانات را آزار نداد و با احترام رفتار کرد با ادب است ... یا به قول سهراب ؛ می دانم ، سبزه ای را بکنم خواهم مرد ... ادب مورد نظر مولانا این جاست که به لایه های عمیق تری از وجود و هستی می رسد ، یه طوری که نه در پوسته و شکل بیرونی ، که در نهان ترین ابعاد وجود ، انسان را در برابر هستی به فروتنی وا می دارد ...
پی نوشت : کاری به مفهوم حرف های نژاد پرستانه ی اکبر عبدی ندارم ، اما شکل گفتن او و واژه ای که به کار برد ، هیچ اشکالی ندارد ... ما ایرانی ها دایره ی وسیعی از فحش ها را در اختیار داریم و خواه ناخواه این بخشی از ادبیات ماست و اتفاقأ بی ریاترین و قابل باورترینش ... بسیاری از ما از این شکل ادبیات و بیان به مناسب استفاده می کنیم بی آن که در تریبون های رسمی بازخورد داشته باشد ... چه بهتر که این شکل از حرف زدن روی دایره بیفتد ؛ اگر بد است که خودمان را اصلاح کنیم اگر هم نه ، که به عنوان شکلی از بیان در کنار دیگر شیوه ها پذیرفته شود ... دست کم از این حالت ریاکارانه و چند زبانی دور می شویم ...
۹۴/۰۷/۲۲