بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

جمعه, ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۴ ق.ظ

 

دامنه ی آن احساسات و تفکری که انسان ها و به خصوص ما شرقی ها در گفتار می توانیم بیان کنیم بسیار محدود است ... خیلی از احساساتی که درون ما می جوشد توانایی گفته شدن ندارند زیرا واژه های که بتواند آن ها را در بر بگیرد و برای دیگران قابل فهم کند وجود ندارد ... من اما در ادبیات فارسی گه گاه ترکیب هایی می بینم که این ها می توانند بار سنگینی از این احساسات ناگفتنی را بر دوش بگیرند ... "مشتاقی و مهجوری" حافظ یکی از این ترکیبات است یا "ترنم موزون حزن" یا "حضور هیچ ملایم" از سهراب ... حالا حضور ذهن بیش تری برای آورن مثال های دیگر ندارم اما عبارتی که می خواهم دست رویش بگذارم " دچار بودن " است که با آن می توان احوال پیچیده ی بعضی ها را بازگو کرد ... برای این عبارت هیچ تعریفی نمی توانم ارائه کنم ، اما شاید بشود مثال هایی آورد و معنایش را برای ذهن کمی آشنا کرد ، ولی امکان دارد همین کار باعث دور افتادن از عرصه ی وسیع این ترکیب شویم ... اما بگذارید چیزی بگویم ؛ دچار بودن چیزی جدای از تعلق خاطر داشتن به کسی یا جایی است ... لحنی است که ما در نسبت آن چیز دیگر به خود می گیریم ... هاله یا پرده ای است که از پشت آن دنیا را نگاه می کنیم ... دو نفر را در نظر آورید یکی دین دار و یکی بی دین ... اولی آدمی است فارغ و دومی آدمی دچار ... نسبتی که این شخص اخیر با هستی برقرار می کند به مراتب پیچیده تر و غنی تر است از شخص اول ... در واقع این جا من به پیامد و خروجی دچار بودن نظر دارم که در عین تعریف ناپذیری ما را از علی السویه زیستن و باری به هر جهت بودن نجات می دهد و زندگی را معنا می کند حتی اگر معنایش بی معنایی باشد ...


۹۴/۰۷/۱۷
حمیدرضا منایی

درباره ی انسان

نظر بازی

نظرات (۱)

چقدددد هنوز این وبلاگ حال آدمو خوب مى کنه
پاسخ:
  والسابقون ... 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی