.
وقتی آدمی خودش را تصور می کند جز احساسی انتزاعی و کلی
در نظرش نمی آید ... در این میان بدن با وجودی که عینیت دارد و در دسترس
ترین تصویر ما از خود به نظر می آید ، بزرگ ترین غایب است ... بی راه نیست
اگر گفته شود بدن به همان نسبت که بداهت دارد ، فراموش می شود ... به روایت
دقیق تر خودآگاهی نسبت به بدن ، اگر نگوییم برای همه ، اما در کم تر ذهن و
حضوری شکل می گیرد ... اتفاقا ادعای بزرگ یوگا همین است که خودآگاهی را از
طرق بدن در ما جاری می کند ... راست و دروغ این را نمی دانم ، اما آن چه
برای من مسلم است این فراموشی بدن با سه عامل تغییر می کند و بدن از حوزه ی
ناخودآگاه ما وارد حوزه ی خود آگاه می شود ... این سه عامل این است ؛
بیماری ، پیری و مرگ ...
و یا به شکل کلی هر چیزی که تعادل بدن را از
آن عادت مأنوس ما دور کند عامل خودآگاهی به بدن حساب می شود ... مثلا کسی
که بر بدنش زخمی دارد یا حتی نشانی کهنه از یک زخم ... یا کسی که بر بدنش
یک خال یا غده دارد ... این افراد نسبت به بدن خود ، آگاهی عمیق تری دارند
... و اگر این درگیری های بدن با عوامل نامانوس ، به چیزهایی مثل بیماری
های مرگ آور و پیری برسد ، شدت و عمق این خودآگاهی بیش تر است ...
آنجلینا جولی چهره ی برجسته ای است برای درک این معنا
... از وقتی که ایشان به سرطان سینه دچار شد و سینه اش را برداشت ، اتفاق
دیگری در صورت او افتاده است ... در واقع چهره همان چهره است اما " حال "
اش عوض شده است ... هنوز به همان زیبایی است اما آن زیبایی که با پختگی
همراه است ... دیگر صورتش آن درخشش خیره کننده ی سکسی و جنسیتی را ندارد و
بیش تر متمایل به آرامش است ... این ها همه نشانه ی خودآگاه شدنش نسبت به
تن است ... نسبت به زوال و فروپاشی است ... نسبت به این است که به قول
سهراب ؛ زندگی و انسان یعنی عجالتأ ...