اندر حکایت شیوه های عاشقی3
در نگاهی کلی خطوط دو شیوه ی عشق ورزی را می توان این چنین ترسیم کرد ؛ اول این که آدمی برای همه ی عمر در مقابل یک حضور ( فرد ) قرار بگیرد و او را مرکز تمام توجهات خویش کند و شکل دوم آن که در سیری مدام سوژه های عشق ورزی تبدیل و دگرگون شوند ...
دو شخصیتی را که به عنوان نمادی از شیوه های عشق ورزی انتخاب کرده ام ، شیوه شان در جهت مخالف با زمانه ای است که در آن می زیستند ... این اتفاق گویای آن است که هر چند ما فرزندان زمان خود هستیم و آن چه می کنیم برگرفته از حال غالب زمان خومان است اما همیشه امکاناتی دیگری ، حتی مخالف جریان زمانه شنا کردن پیش روی ماست ...
اولین شخصیتی که نماد یکی از دو جریان عشق ورزی است گابریل مارسل است ... مارسل در تمام زندگی عاشق همسرش بود به طوری که بعد از مرگ او هم این عشق ادامه داشت و حاضر نشد سوژه ی عاشقانگی اش را دگرگون ببیند ... بستر تئوریک مارسل برای اعتقاد به این شیوه منی است که ملتزم شده و عهد و پیمان بسته است ؛
" باید دید که ربط و نسبتی که در نتیجه ی التزام ، میان من و تو به وجود می آید ، چیست ؟ آن نسبت محققأ همان نسبت ما است ، اما باید به صراحت معلوم گردد که این اصطلاح بیانگر چه واقعیتی است ؟ اگر التزام و تعهد را از لحاظ تو ملحوظ بداریم می بینیم که آن همواره پاسخی است به یک درخواست که لازم نیست حتمأ با الفاظ و عبارات بیان شود ، بلکه حال و وضع و موقیعیت دیگری ، خود بیانگر چنین درخواست یا استمداد است . من هرگز نسبت به کسی که نیازی به من ندارد یا درخواستی نمی کند یا در وضع و حالی نیست که مقتضی کمکی باشد ، تعهدی نمی کنم . اما التزام را اگر از لحاظ من در نظر آوریم ، آن نوعی ایثار یا سخاوت و کرم و احسان ، و به درست سخن ، شاید آمادگی و مهیا بودن برای امداد و دستگیری است . زیرا آماده و مهیا برای کمک به دیگری نبودن ، همان مشغول به خود و در بند خود بودن است و بودن خود را همچون مال و دارایی پنداشتن است و ترس از کم و کسر آمدن آن در صورت مهیا بودن برای خدمت به دیگری . آمادگی برای کمک به دیگری و مهیا بودن برای خدمت به دیگری ، در واقع نوعی از خود گذشتگی و خود را در طبق اخلاص گذاشتن و به درست سخن اعتماد کردن به دیگری است ، با علم به این که در قلمرو شناخت وجود ، ایثار و فداکاری تنها وسیله ی خود ساختن به عنوان شخص است .
بالاخره اگر ما ، به خودی خود ملحوظ گردد ، حالتی است از همبودی و هست بودن با هم و اشتراک در وجود دو هست . در این جا باید تصزیح بکنیم که همبودی ممکن است به عنوان ربط و نسبتی بیرونی و نسبت میان دو چیز در فضا یا در زمان شمرده شود ، در این صورت ، آن چه ذاتی و اساسی ماست ، یعنی حضور دو جانبه ی دو فاعل و صمیمیت روحانی بین آن ها ، اصلأ در نظر گرفته نشده است . زیرا شی ء اگر در برابر من حاضر باشد ، باز غایب است و حتی نمونه ی بارز غیبت است ، چون که آن بدون کمترین توجهی نسبت به من ، موجود است . بنابراین دیگری را چون او ملحوظ داشتن و سیاهه و فهرستی از اوصاف خوب و بد آن برداشتن و درباره ی آن حکم کردن ، آن را به منزله ی شی ء گرفتن و غایب شمردن است ، و حال آن که دیگری را به عنوان تو ملحوظ داشتن ، دریچه ی دل خود را به روی او گشودن است و او را دوست داشتن و او را فاعل دانستن و حضورش را تصدیق کردن است . به همین جهت است که مرگ که دیگری را به عنوان شی ء از بین می برد ، آزمون وفاداری است و مجال و فرصتی برای وفا داری خالصانه و بی شایبه . مهر و عشق نیرومندتر از مرگ است ، زیرا که مهر و محبت ، حضور شخص در گذشته را هم چنان نگاه می دارد و همبستگی ای را که در مدت حیات، وسوسه ی درآوردن آن به صورت واقعیت و عینیت ، از منزلت آن می کاست ، عمیق تر و استوار تر می سازد . " *
* برگرفته از کتاب پدیدارشناسی و فلسفه های هست بودن / روژه ورنو - ژان وال / یحیی مهدوی