.
یکی از ملاک های هنرمند بودن و خلق اثر هنری تأثیر گذار ، شنیدن صدای زمانه ی خود است ... این شنیدن هم لزومأ به واسطه ی گوش یا تحلیل های منطقی انجام نمی شود ... هنرمند به واسطه ی غریزه ی فعالی که دارد با یک مسأله ارتباط برقرار می کند حتی با وجود آن که خود پی به اصل اتفاقی که درونش افتاده نبرد ... در نمونه ی ایرانی این اتفاق شعر زمستان اخوان را در ذهن دارم ، شعری که انگار وصفی دقیق از زندگی ها و احوالات انسان امروزی است ... اما در مصاحبه ای از اخوان می شنیدم که می گفت فقط فضای زمستانی تیره و سرد را روایت کرده و در پس پشت شعرش به معانی دیگر نظر نداشته است ... تابلوی جیغ را هم می توان با همین نگاه دید ... آن چه مونش می گوید ربطی به ابعاد گسترده ی این نقاشی ندارد ... این صورتک هراس آلود نمادی از ترس های انسان مدرن شده است ...
ادوارد مونک درباره ی تابلو جیغ میگوید:
«یک روز عصر قدمزنان در راهی میرفتم؛ در یک سوی مسیرم شهر قرار داشت و در زیر پایم آبدره. خسته بودم و بیمار. ایستادم و به آن سوی آبدره نگاه کردم؛ خورشید غروب میکرد. ابرها به رنگ سرخ، همچون خون، درآمده بودند. احساس کردم جیغی از دل این طبیعت گذشت؛ به نظرم آمد از این جیغ آبستن شدهام. این تصویر را کشیدم. ابرها را به رنگ خون واقعی کشیدم. رنگها جیغ میکشیدند. این بود که جیغ از سهگانهٔ کتیبه پدید آمد.»
منبع : ویکی پدیا
جیغ/ادوارد مونش/1893