.
دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۱۳ ب.ظ
دوست دارم یک تنه بر قلب لشکر زدن را
آن زمان که بر ترس
چیره می شوی
آن زمان که مرگ
مترسکی ست بر سر جالیز
که هیچ پرنده ای از آن نمی ترسد ...
دوست دارم میان چکاچک شمشیرها و خون ها
تنها و آشفته و آواره
چون باد بوزم
لحظه ای لبریز از بی قراری و جنون
و بعد ،
افسانه ای گریخته از چنگ زمان ...
90/9/30
۹۴/۰۸/۱۸