بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

نویسنده ی مهمان امیر . ش

چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۳۳ ب.ظ


حمید عزیزم

چقدر کاممان شیرین شد و اوقاتمان خوش از آن شبی که بعد از مدتها کنار هم نشستیم و گپ زدیم و اگر خدای نکرده تکرار نشود چه حسرتی بر دلهایمان خواهد گذاشت.

به هر حال آنچه دلمان می خواست و جانمان می طلبید با هم گفتیم و خاطر تلخ از روزمرگی را به شِکـّر اندیشه شیرین کردیم.

هر چند در لابه لای این گفتگوها مزاح و شوخ طبعی هم بود که بر آن هم بأسی نیست چون نیاز روحمان شده بود که هم بخندیم، هم خاطره مرور کنیم، هم گپ فلسفی بزنیم، هم گاهی بی رحمانه همدیگر را نقد کنیم و عقده این همه دوری کشیدن را یکجا باز کنیم.

روزی بعد از آن شب به یاد ماندنی به سبب کسالتی که رخ نمود سعادتی حاصل شد که در خانه بمانم و آن گفتگوها را دوباره مرور کنم .

***

من اصولا هر کتابی که می خرم تاریخ خرید را در گوشه ای از آن ثبت می کنم. این کار این ویژگی را دارد که  پس از سالها که دوباره مراجعه می کنم متوجه  شوم که در چه دوره ای به چه اندیشه ای گرایش داشته ام.

گاهی این کتابها مواد درسی ام بوده و گاهی سوار بر موج و بنا بر مُد کتاب خاصی را خریده ام ، گاهی واقعا از سر کنجکاوی و اوقاتی هم بنا بر حالی که دست داده بود.

***

از کتابی بگویم که تاریخ انتشارش سال 73 و تاریخ خریداری اش 13 مهر 77 است یعنی چیزی نمانده که سیزدهمین سال خواندن این کتاب هم از راه برسد.

نامش "فلسفه در بحران" است. از فردی که در اطراف شخصیت اش و به خصوص این کتابش حرفها و انتقادات فراوانی وجود دارد. رضا داوری را میگویم که خودش بارها تلاش کرده تا بگوید که هدفش از آن کلماتی که  از نفسانیت و التقاط  و جوهر و ماهیت غرب در آن کتاب آورده چه بوده و چرا عده ای به سوء برداشت افتاده اند که البته این تلاش هم کمتر با توفیق قرین بوده و حتی ویرایش جدید و تغییر عنوان هم برای کم کردن آن همه انتقادهای مغرضانه یا بی غرض، کاری از پیش نبرده و همچنان از منتقدان اصرار و از او انکار پا برجاست.

امروز اولین کتابی را که از داوری خواندم یعنی "فلسفه در بحران" با آخرین آنها یعنی "علوم انسانی و برنامه ریزی توسعه " را در پیش چشم گذاشتم. از اینکه وجهه نظر مولف در هر دو کتاب با هم بسی متفاوت است شکی نیست. دأب خود او هم این است که می گوید من کتابهای گذشته ام را اگر بخوانم با بخش عمده ای از آنها ناسازم و آنچه امروز می اندیشم با دیروز کلا متفاوت است چنانکه اگر بخواهم اصلاحشان کنم کار دیگری از آب درمی آید. و این را حُسن اندیشه می داند که در گذر زمان تغییر می کند. و در واقع حُسن هم هست که کسی بر جمود فکر نماند و بر سیلانش احترام کند.

در آن شب خوش که حرف داوری به میان آمد و البته برای کسانی که فلسفه مساله شان باشد طبیعی است که اندیشه  داوری را به عنوان یک متفکر بومی و جدی حلاجی کنند و به سلب و ایجاب و یا نقد و قبول درباره آن نظر دهند؛ یکی گفت که او از خارج گود غرب بر مسند نقد آن نشسته و این میسور نیست چون او غرب را زیست نکرده و دیگری دلیل آورد که محمل زبانی او شرق است و حال آنکه نقد غرب، روش ِ خود را می خواهد و سومی از در موافقت با داوری درآمد که داوری با این قول ناسازگار است که می گوید ما چون تجربه غرب را نداریم و عالـَممان عالم غرب نبوده پس نباید از پست مدرنیسم بگوییم و قدر و منزلتی در  تاریخ تفکر همتراز دیگران برایش قایل شویم. بلکه بر عکس همین پست مدرن ها به راه طی شده غرب نظر کرده  و موانع و معایب آن را نشان داده اند و ما اگر می خواهیم غرب را بهتر بشناسیم و یا بنا به ادعا می خواهیم همان راه را طی کنیم چه بهتر که از دریچه دید آنها نظر کنیم و مانع و رادع این جریان را از آنها که خود آنرا به جان آزموده اند بیاموزیم و بیازماییم و اساسا اهل نظر نمی توانند نسبت به اندیشه ای بی تفاوت باشند و چشم به روی آن ببندند.

***

کتاب "علوم انسانی و برنامه ریزی توسعه" در روش ورود به مسائل تفاوت چندانی با آثار قبلی مولف ندارد. روش داوری چنان که خود نیز می گوید در نگاه به فرهنگ و سیاست و فلسفه ، نوعی پدیدارشناسی فرهنگ است. یعنی از ظاهر و امور دم دستی می پرسد و با نگاهی  نسبتا تاریخی به عمق و ریشه ها می رسد.

این روش بر خلاف روش پوزیتیویست هاست که موضوع را به روش خود تحلیل می کنند اما در همان تحلیل می مانند یا روش پراگماتیست ها که دنبال نتیجه و ملاک صدق می گردند ، و اینها که به جای خود فلسفی است ، عده ای هم در قبال پرسش های مرد افکن و بزرگ، اگر زود به نتیجه نرسند جستجوی بیشتر را مایه صرف وقت و بیهودگی کار می دانند و از همآنجا از سوال "می پردازند" و به پیچیدن نسخه درمان "می پردازند" و یا کلا از صورت مساله فارغ می شوند.

شاید تکرار سوال و قابله وار از دل هر سوال ، سوال دیگری را درآوردن سببش این باشد که فکر و فرهنگ ، و رسم و عادات اجتماعی  در سالیان شکل می گیرد و تغییر و اصلاحش هم به سالیانی زمان نیاز دارد پس باید تغییر و اصلاح سریع شان را فعلا در پرانتز نهاد و از ریشه هایشان پرسید و آن را موشکافی کرد و البته اینها به سادگی میسرنیست و به قول شاعر:

"سعدی به روزگاران مهری به دل نشسته          بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران"

این بیت از وجهی، مصداقی از نُرم زمانه ماست که اگر آغاز این زمانه جدید را از مشروطه بگیریم حدود 100 سال است که با آن درگیریم اما هنوز درست و حسابی گریبانمان را نگرفته که اگر می گرفت وضعمان طور دیگری بود اما به هرحال داریم با آن می سازیم و اگر خواسته ایم گاه ابرویش را اصلاح کنیم با نسخه های هر دم بیل، چشمش را هم کور کرده ایم و با چراغ خاموش در جنگل انبوهی از مسائل نورس و جدید الحدوث، خر لنگ خود را سواریم و می رانیم و در جستجوی مقصد می گردیم و حال آنکه مسائل در کارند و در حال تلمبارتر شدن.

در این تاریکی عده ای هم آمده اند که راه نشان دهند هر چند بعضی شان کور سویی زده اند در این تاریکی. از ترجمه های درست و نادرست و بجا و نابجایشان که بگذریم ، بیشترشان که من به "کسروی تا احمدی" تعبیر کرده ام گفته ها و نوشته هایشان راهی از پیش نبرده. و شاهدش هم دست کم اینکه خودشان هم حاضر نبوده اند نوشته های یکدیگر را بخوانند و آنرا جدی تلقی کنند و در آن بیندیشند یا حداقل از بی نتیجه گی و نا پیوستگی شان سوال کنند و خوب که بنگری بأسی هم بر آنان نیست زیرا اگر پیوستگی ای میان آنها بود(بخوان بر تاریخ ما ) و این گفته ها و نوشته ها حلقه هایی بود برای تکمیل زنجیره ای، حتما مورد توجه قرار می گرفت و بر سر جای شایسته اش می نشست اما امروز اگر بخواهی حتی تحقیقی دانشگاهی درباره نوشته این قطار روشنفکران کنی باید رنجی به خود بدهی و این کتابهای نادر را از کوره پس خانه ها درآوری . اینکه چرا این کتابها و اندیشه ها در دسترس نیست و کتاب رایج نیست خودش سوال مهمی است. نکند اینها حرف زمان نبوده و در کسی آتشی درنینداخته ؟ و در مقابل اگر در اروپا به دنبال کتابی از فیلسوف قرن چهاردهم یا بیستم بگردی آنرا بدون رنجی می یابی . زیرا این افکار از ابزار لازم تمدنی است که بر دوش آن سوالها و اندیشه ها سوار شده و کسی نیست که ابزار لازمش را از کنار دست بردار و به کناری گذارد.

خلاصه اگر حرف، حرف مهمی نباشد خود به خود نمی ماند و به کنار می رود

و اگر مهم و جدی بود از زیر خروارها و هر جای تاریخ که باشد سر و کله نشان می دهد و بروز می کند.

***

از جمله مسائلی که از تورق کتاب "علوم انسانی و برنامه ریزی توسعه" دستگیرم شد و البته داوری در چند کتاب اخیرش هم به صورتهای دیگر آورده اما خودش هم برای این کتاب سهم زیادی قائل است، اینکه ما چه ادعاهای واهی و بیهوده ای داریم و چه بسیار چیزها که نمی دانیم و نمی دانیم که نمی دانیم یا از چه کارهایی ناتوانیم و ناتوانی را بی جا می دانیم و از آن می گریزیم.

به اذعان او " اکنون فلسفه ای که آیینه ای پیش روی ما بگذارد و نحوه وجود ما را نشان دهد نداریم و البته از هیچ حیث نگران وضع درک و فهم و توانایی و ناتوانایی خود نیستیم. یعنی هنوز به نظر نمی رسد که فلسفه برای ما خطری داشته باشد و اخلالی در کارها که البته بی خلل هم نیست ، پدید آورد".

داوری بنا به قول خود بعد از سالها هم صحبتی با عالمانی که از فلسفه متنفر بوده اند و آنرا به دلیل سهل الفهم نبودن، مُهمل انگاشته اند می گوید: "از پنجاه سال پیش تا کنون بیزاری مردمان و حتی دانشمندان را از فلسفه دیده ام و اکنون دیگر نگران آن نیستم اما وقتی سیاست علم وپژوهش و روش علمی را تدوین می کنیم، اولین قدم باید این باشد که معنی یا معانی علم و تحقیق و پژوهش و روش علمی را بدانیم ومراتب و تفاوت ها و اقسام علوم را بشناسیم".

این یعنی اول حدمان را بشناسیم و از توانایی ها و امکاناتمان بپرسیم و ابزارهایمان را بنگریم و به راه و موانع آن نظر کنیم تا از عهده برنامه ریزی هایمان راهبری برآید.

***

اگر دردی داریم که از فکری بر می خیزد باید آن را با چیزی شبیه به همان روش پدیدارشناسی یا روش های دیگر، انضمامی کنیم. خود می دانی که ساعتها نشستن و بحث کردن و از انتزاعیات بدون توجه به وقایعی که در جامعه روی می دهد و سیاستگذاریهایی که در حوزه علم و فرهنگ می شود بی خبر بودن دردی را درمان نمی کند که هیچ فقط اگر از خاصیت استحسانی اش بگذریم که زود گذر است بر ابهاماتمان می افزاید.

یاد ناظم زاده بخیر که فلسفه را از میان سیب زمینی و پیاز و صف اتوبوس به قول خودش به کلاس کشاند و راز دلبستگی من و تو به او هم همین بود که چقدر فلسفه را عینی می کرد و از کف خیابان تا مُثُـل افلاطون می بُردمان.

اینکه ما کجاییم و غرب کجا و اینکه چرا هر چه می دویم به جای پیشرفت عقبگرد حاصل می شود مسئله ماست. راه حل شخصی هم اگر خوب باشد اما گره ای باز نمی کند . تازه اگر خواستیم گلیم خود را از آب بکشیم با اخلاق، در جامعه

بی اخلاق ِ آلوده، موفقیت مان قریب به صفر است. اخلاق فردی با اخلاق اجتماعی مساوق اند و یکی در قبال وجود دیگری وجود می یابد.

امروز مسئله جامعه این شده که جامعه ما برنامه ریزی می کند که پیشرفت کند. نقشه جامعه علمی و برنامه پنج ساله و چشم انداز بیست ساله تدوین می کند.

نگوییم اینها که فایده ای ندارد و همه شان چیزی شبیه چرندند. به هر حال در لایه های پایینی تدوین کنندگان اینها ، افرادی عمر می گذارند که سرشان به تنشان می ارزد و منطقی نیست که همه شان را با چوب سیاست برانیم.

اینجا سر و کله فلسفه و سوال پیدا می شود که بپرسیم چرا برنامه های سابق، انتظاری را که متعاطیانش داشتند برآورده نکرد و یا کامل محقق نشد و یا از اهداف اصلی منحرف شد و نکند بر سر برنامه های لاحق نیز همین ماجرا تکرار شود.

اینکه یک روز در جامعه گفته شود این علوم انسانی  ِ غربی است که جامعه را به اینجا ( یعنی از نظر آنان جای ناخوشایند) کشانده و کسی حتی بیاید و توبه نامه بنویسد، نباید آنرا سطحی یا فقط سیاسی خواند. شاید گره تازه ای بر گره های کهنه زده شده و خود را دارد از زبان اهل سیاست بروز می دهد.

اینکه چرا جامعه اخلاقی نیست، مردم فرهنگ ترافیکی ندارند،چرا اینقدر دروغ هست و صداقت نیست، اینکه چه بر سر دین و هنر و اخلاق آمده که در سبد فرهنگی مردم جایی ندارند و سوالات بسیار دیگر از این دست ، همه اش سوال سیاسی نیست. اینها همه ماجراهایی است که دارد در اطرافمان رخ می دهد و هر روز بیشتر می شود که اگر مرد میدانیم باید از ریشه های فکری شان بپرسیم و گوشه چشمی هم به آنچه دیگران گفته اند و نسخه ها که پیچیده اند اما تیماری بر این تن مجروح نبوده و در وجود هیچ کس جرقه ای نزده بیندازیم .

از کپی کردن ها و مدرک گرایی ها و اظهار فضل کردنها و رفع تکلیف کردنها که بگذریم ، عده ای محقق و پژوهشگر، تحقیقات نفس گیری در فکر و فرهنگ و روش تحقیق و زبان و ادبیات کرده اند که همه شان به جای خود با ارزش است اما اگر هدف، باز کردن راهی در این عالم برای خودمان و جستجوی هویتی برای این "مای" سرگردان مان بوده آیا نباید بپرسیم که تاثیرشان چه شد و سراغشان را جز در مخزن کتابخانه ها در کجای دیگر باید گرفت؟

تکرار می کنم که اگر حرف و سخنی بزرگ و تاثیر گذار باشد خود را از زیر خروارها خاک هم نشان می دهد و در میان همه فریادها شنیده می شود و نیازی برای پول خرج کردن و تبلیغات و تجدید چاپهای صوری هم ندارد. مثال کانت که روشن است که در طول عمر خود از شهر کوچک محل زندگی اش بیرون نرفت و نظرش عالم گیر و نامش در قله اندیشه غرب ثبت شد.

این که منتظر هم بمانیم تا کسانی بیایند و حرفهای بزرگ بزنند و راه نجات جلوی پایمان بگذارند هم که عین تنبلی و بیهوده گویی است و این حقیر اگر به این گونه حرفها و پژوهشها بی اعتماد شده ام و سوالات جدی را تنها نشانه تفکر می دانم علتش همین است که در آن همه نظریاتی که از "کسروی تا احمدی" نوشته اند تاثیر زیادی نمی بینم. چون اگر قرار بود اینها کاری کنند می کردند و باری از دوش ما برمی داشتند و بر زمین می گذاشتند، دستکم خواننده ای در میان خود روشنفکران می یافتند و برای تاریخ مقطع ما حلقه وصلی می شدند.

سروش و داوری و ملکیان و شایگان و نصر و آشوری و جواد طباطبایی و بابک احمدی و دهها تن دیگر مثل اینها که آمدند و حرفی زدند و البته دغدغه ای داشته اند، ای کاش پیوستگی ای میان شان بود که من و تو که اندیشه هایشان را می خوانیم احساس کنیم گودالهای ذهنی مان را پر می کند، نه اینکه هر کدام جزیره ای باشد که هیچ راه ارتباطی به هم نداشته باشند و برعکس به نفی و طرد و حذف دیگری کمر همت ببندند و مریدان شان را به جان هم بیندازند.

البته در میان اینها یکی هست که نمی خواهد از ابتدا بسازد یا تخریب کند ، تغییر دهد و یا حتی خیلی زود اصلاح کند. بلکه سوال و آن هم سوالات عمیق و تاریخی را مقدمه فکر و اندیشه ورزی می داند. چون سوال اندیشه پرور است و البته جانکاه و اگر با زمانه در ارتباط باشد می توان امید داشت که روزی به جواب برسد و راه حل مشکلات زمانه را بیابد. شاید اگر سقراط هم شأن خرمگسی خود را در میان یونانیان از کف می نهاد و به همه آن سوالاتی که به جان مردم انداخت خیلی سریع جواب می داد امروز سقراط نبود و طومار فلسفه غرب از اندیشه و آن سوالات تعقل پرور او آغاز نمی شد.

این سخن مطول را با این اعتراف مجدد که به خیلی گفته و شنیده ها و کتابها و روشنفکران بی اعتماد شده ام و با این گفته فیلسوفانه به پایان می برم که ؛

" پرسش پارسایی اندیشه است".
۹۰/۰۶/۳۰


۹۴/۰۸/۱۳
حمیدرضا منایی

نویسنده ی مهمان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی