بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

علم بهتر است یا تمیزی !؟

جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ق.ظ


استادی داشتیم که همیشه می گفت آدم برای روفت و روب و نظافت به دنیا نیامده ... آدمی که زیاد به این چیزها فکر کند فرقی با جارو برقی ندارد!... بعد از چهار پنج ماه امروز اتاقم را تمییز کردم ... در واقع اول قصدم این نبود... یکهو چشم باز کردم و دیدم که با شلنگ آب مشغول بساب بساب هستم ... به اندازه ی یک خاک انداز خاک و جک و جانور ، و بیش تر عنکبوت جمع کردم ... این عنکبوت ها واقعأ شاهکارند ... حشره ای به این بی آزاری وجود ندارد . و چه قدر زیبا !... با چه تنوعی !... به علت وفور شان در اتاقم مدت هاست که با هم به یک همزیستی مسالمت آمیز رسیده ایم . خیلی وقت ها می نشینم و نگاهشان می کنم . آن قدر که به خیلی از رفتارهای شان آشنا شده ام ... بعضی وقت ها فکر می کنم یک مدت دیگر که بگذرد می توانم به عنوان کاری علمی - تحقیقاتی کتابی راجع به شان بنویسم ...کارم که تمام شد نشستم ؛ سیگار اول ... سیگار دوم ... سیگار سوم... مغزم انگار خواب رفته بود . اندک کنش و واکنشی در سرم حس نمی کردم ... خالی خالی... احساس آدمی را داشتم که ناگهان محیط کارش عوض می شود . تمیزی اتاق غافلگیرم کرده بود . جای خالی عنکبوت ها توی چشم می زد ! ... دیدم من با این وضعیت دیگر کاسب نیستم . بلند شدم و زدم بیرون ... تمام عصر به این فکر می کردم که کجای کار می لنگد !؟ ... رسیدم به این که وقتی توی چنین موقعیتی قرار می گیرم باید احساس آدمی را داشته باشم که همه چیز زندگی اش سر جای خودش است . وقتی جایی را تمیز می کند ، با رضایت نگاه کند و سر تکان بدهد . در صورتی که من اصلأ چنین احساسی نداشتم و ندارم !!! بماند که یک جورهایی هم این احساس را دوست ندارم ... همین تناقض فرم و محتواست که آزار دهنده می شود ... مثل خواننده هایی که از درد عشق با ریتم شش و هشت می خوانند !!!!... در فیلم کمال الملک علی حاتمی ، ناصرالدین شاه در جواب اصرارهای کمال الملک برای رفتن به فرنگ و یاد گرفتن فنون جدید نقاشی جمله ای می گوید ... می گوید: "همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید !" ... حالا این قصه ی من است ... برای چند تکه از تار عنکبوت های نازنین و یک مشت خاکستر آرامش را از خودم گرفتم ... حالا کو تا این اتاق کثیف شود و من برگردم به آن نیمچه تمرکزی که داشتم !؟

پانوشت 1: تار عنکبوت در مقابل زلزله 8 برابر قوی تر از محکم ترین فولاد های جهان است !!!

پانوشت 2: عشق است اتاق های کثیفی که می شود تویش راحت بود!!!

پانوشت 3: زنده باد شلختگی !!!


۹۴/۰۸/۰۱
حمیدرضا منایی

تدبیر منزل

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی