علم بهتر است یا تمیزی !؟
استادی داشتیم که همیشه می گفت آدم برای روفت و روب و نظافت به دنیا نیامده ... آدمی که زیاد به این چیزها فکر کند فرقی با جارو برقی ندارد!... بعد از چهار پنج ماه امروز اتاقم را تمییز کردم ... در واقع اول قصدم این نبود... یکهو چشم باز کردم و دیدم که با شلنگ آب مشغول بساب بساب هستم ... به اندازه ی یک خاک انداز خاک و جک و جانور ، و بیش تر عنکبوت جمع کردم ... این عنکبوت ها واقعأ شاهکارند ... حشره ای به این بی آزاری وجود ندارد . و چه قدر زیبا !... با چه تنوعی !... به علت وفور شان در اتاقم مدت هاست که با هم به یک همزیستی مسالمت آمیز رسیده ایم . خیلی وقت ها می نشینم و نگاهشان می کنم . آن قدر که به خیلی از رفتارهای شان آشنا شده ام ... بعضی وقت ها فکر می کنم یک مدت دیگر که بگذرد می توانم به عنوان کاری علمی - تحقیقاتی کتابی راجع به شان بنویسم ...کارم که تمام شد نشستم ؛ سیگار اول ... سیگار دوم ... سیگار سوم... مغزم انگار خواب رفته بود . اندک کنش و واکنشی در سرم حس نمی کردم ... خالی خالی... احساس آدمی را داشتم که ناگهان محیط کارش عوض می شود . تمیزی اتاق غافلگیرم کرده بود . جای خالی عنکبوت ها توی چشم می زد ! ... دیدم من با این وضعیت دیگر کاسب نیستم . بلند شدم و زدم بیرون ... تمام عصر به این فکر می کردم که کجای کار می لنگد !؟ ... رسیدم به این که وقتی توی چنین موقعیتی قرار می گیرم باید احساس آدمی را داشته باشم که همه چیز زندگی اش سر جای خودش است . وقتی جایی را تمیز می کند ، با رضایت نگاه کند و سر تکان بدهد . در صورتی که من اصلأ چنین احساسی نداشتم و ندارم !!! بماند که یک جورهایی هم این احساس را دوست ندارم ... همین تناقض فرم و محتواست که آزار دهنده می شود ... مثل خواننده هایی که از درد عشق با ریتم شش و هشت می خوانند !!!!... در فیلم کمال الملک علی حاتمی ، ناصرالدین شاه در جواب اصرارهای کمال الملک برای رفتن به فرنگ و یاد گرفتن فنون جدید نقاشی جمله ای می گوید ... می گوید: "همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید !" ... حالا این قصه ی من است ... برای چند تکه از تار عنکبوت های نازنین و یک مشت خاکستر آرامش را از خودم گرفتم ... حالا کو تا این اتاق کثیف شود و من برگردم به آن نیمچه تمرکزی که داشتم !؟
پانوشت 1: تار عنکبوت در مقابل زلزله 8 برابر قوی تر از محکم ترین فولاد های جهان است !!!
پانوشت 2: عشق است اتاق های کثیفی که می شود تویش راحت بود!!!
پانوشت 3: زنده باد شلختگی !!!