.
این طراحی شاهکار ، اثر لوئی ویتون است
... برجسته ترین تأکید ویتون در این طراحی تقابل خرده روایت ها با متن است
... هر متنی از قطعه ای موسیقی گرفته تا باله و نقاشی و داستان و غیره ،
برای حفظ ساختار و غلبه بر ذهن مخاطب ، میل به ایجاد فضای تک صدایی و خطی
دارد ... در
ادبیات داستانی یا نقاشی های کلاسیک این برتری جویی متون به وضوح قابل
رویت و تشخیص اند ... ار دن کیشوت به عنوان اولین رمان غربی تا نقاشی های
نقاشان بزرگ عصر سنت ، همه بر ایجاد یک مفهوم و شکل روایی ثابت ، تأکید
دارند ... نکته ی مهمی که جا دارد همین جا گفته شود این است که تقابل خرده
روایت ها با متن به هیچ عنوان به معنای پلی فونی ( چند صدایی ) در اثر نیست
... در پلی فونی پیش می آید و ضرورت دارد که دیدگاه شخصیت ها در تقابل با
هم قرار بگیرد یا در یک اثر مفاهیمی مطرح شود که نه در امتداد و دنباله ی
هم ، که در تضاد و ناقض یک دیگر باشند ... تقابل خرده روایت ها با متن یا
متنی که برساخته از خرده روایت هاست می تواند به سمت پلی فونی گرایش داشته
باشد یا نداشته باشد و ضرورتی برای رعایت آن ندارد ... اگر بخواهیم متن
برساخته از خرده روایت ها را به شکل عینی نشان دهیم می توان سنگی را تصور
کرد که در آب افتاده و در اثر آن دایره های متحدالمرکزی به سمت بیرون پخش
می شوند ... این دایره ها یک مرکز دارند و به هم پیوسته اند اما در عین حال
هر کدام برای خود روایت و شکلی جداگانه اند ... نکته ی بسیار مهم در ساخت
این الگو ، رعایت ضرباهنگ اثر است که مثل نخی نامرئی این حلقه ها را به هم
وصل می کند و باعث معنا داری شان می شود ... شبیه این الگو در ادبیات فارسی
ساختار غزل ( به خصوص اثار حافظ ) است که لزومأ دو بیت پی در پی دارای
وحدت و توالی معنا و مفهوم نیستند و هر کدام می توانند موضوع خود را روایت
کنند ، این مساله حتی در یک بیت هم دیده می شود ، چنان که دو مصرع یک بیت
می تواند هر کدام از یک معنا و مفهوم سخن بگوید ... اما همه ی این خرده
روایت ها در یک نگاه کلی و همسو قرار دارند که با ضرباهنگی معین روایت می
شوند و این راز مفهوم و معنا شدن ابیات پی در پی در عین حال مجزا از هم است
... ختی می توان از این هم فراتر رفت ؛ ما خیلی وقت ها معنای یک غزل حافظ
را به درستی درک نمی کنیم اما از خواندن آن لذت می بریم ... این لذت بردن
در عین نفهمیدن دقیقأ محصول تقابل خرده روایت ها با متن است ...
مورد دیگری که برای تفهیم این موضوع سراغ دارم کارهای پیکاسو است و به خصوص تابلوی گرنیکا ... کاری که پیکاسو می کند این است که عناصر مختلف و متفاوتی را ، مثل سر گاو ، سر انسان ، سر اسب ، لامپ و تعدادی حجم هندسی را با رعایت ضرباهنگی متوازن و در جهت مفهوم وحشت در متن اثر وارد می کند ... نتیجه اش می شود یکی از شاهکارهای قرن بیستم ...
نگاه کنید به کار لویی ویتون ؛ در ابتدا فضایی مسطح و رنگی خلق کرده ... تا این جا ما با یک روایت خطی و دیکتاتور مآب روبه روایم که هیچ جایی برای تأویل و تفسیر باقی نمی گذارد ... اما حجم هایی که در این فضای خطی قرار گرفته اند به مثابه خرده روایت هایی در تقابل با متن عمل می کنند ... این جا دیگر نگاه ضرورتأ نمی تواند و نمی خواهد صرفأ به پس زمینه دوخته شود ، بلکه نگاه به حرکت و سیالیتی می رسد که بین فضای خطی و حجم ها در جریان است ... از طرف دیگر طرح و نقش این حجم ها ( هر چند که هر کدام هویت خود را دارند ) در تعارض با فضای اصلی نیست ... برای درک این مفهوم می توان اولین و کوچک ترین دایره ی ناشی از برخورد سنگ با آب را با بزرگترین و بیرونی ترین دایره تصور کرد ... این ها در نسبت ضروری با هم قرار دارند که تصور هر کدام بدون دیگری ممکن نیست و توازن کلیت فضا و اثر را به هم می زند ...