.
به بهانه ی خواندن "پنج اقلیم حضور" از داریوش شایگان
ارسطو می
گفت برای فلسفه خواندن سه چیز لازم و ضروری است ؛ استعداد ، اوقات فراغت و
پول و سرمایه ... ما که نبودیم اما لابد در ادامه به کسانی که برای آموختن
فلسفه نزد او می آمدند و یکی از این سه شرط را نداشتند می گفت ؛ برو پی
کارت جوون !
البته حق کاملا با ارسطوست ... خوب که فکرش را بکنید برای
هر کار فکری مستمر این سه شرط لازم و ضروری است و نه فقط برای تفلسف ...
مثلا نمی شود کسی استعداد نداشته باشد ، اما فراغت و پول چرا و بخواهد فلسفه بیاموزد ... یا برعکس آن که تقریبأ فاجعه است یعنی کسی استعداد داشته باشد اما پول نداشته باشد و به تبع آن اوقات فراغت ...
بر همین اصل داریوش شایگان را اصیل ترین متفکر ایران می دانم ... جناب شان
استعداد داشت و از ماترک پدری بهره های فراوان ... طبیعی است کسی که خیلی
پول دارد اوقات فراغت هم داشته باشد ... نتیجه این می شود که چنین آدمی در
هر عرصه ای که وارد می شود اصالت و فردیت خود را حفظ می کند و بنا بر خواست
دیگران اندیشه اش ربط و جهت پیدا نمی کند که این خود اولین شرط اندیشه
ورزی است ... به سه شرط بالا می توان عمر طولانی و همراه با سلامتی را
اضافه کرد که خودش برای سالکات طریق تفکر از اوجب واجبات است ...
به
هر صورت داریوش شایگان از جمله نوادری است که همه ی این مواهب زندگی و عرصه
ی تفکر را یک جا در وجود او می توان جمع دید ... برایش آرزوی سلامتی می
کنم ...
چهار مقاله ؛
هر صناعت که تعلق به تفکر دارد صاحب صناعت
باید که فارغ دل و مرفه باشد که اگر به خلاف این بود سهام فکر او متلاشی
شود و بر هدف صواب به جمع نیاید. زیرا که جز به جمعیت خاطر به چنان کلمات
باز نتواند خورد. آوردهاند که:
یکی از دبیران خلفای بنی عباس به والی
مصر نامه ای می نوشت و خاطر جمع کرده بود و در بحر فکرت غرق شده و سخن می
پرداخت چون در ثمین و ماء معین ناگاه کنیزکش از در درآمد و گفت : «آرد
نماند.» دبیر چنان شوریده طبع و پریشان خاطر گشت که آن سیاقت سخن از دست
بداد و بدان صفت منفعل شد که در نامه بنوشت که: «آرد نماند» چنان که آن
نامه را تمام کرد و پیش خیلفه فرستاد و از این کلمه که نوشته بود هیچ خبر
نداشت چون نامه به خلیفه رسید و مطالعه کرد چون بدان کلمه رسید حیران فرو
ماند و خاطرش آن را به هیچ حمل نتوانست کرد که سخت بیگانه بود. کس فرستاد و
دبیر را بخواند و آن حال باز پرسید. دبیرخجل گشت و براستی آن واقعه را در
میان نهاد خلیفه عظیم عجب داشت و گفت:«دریغ باشد خاطر چون شما بلغا را به
دست غوغای ما یحتاج بازدادن.» و اسباب ترفیه او چنان فرمود که امثال آن
کلمه دیگر هرگز به غور گوش او فرو نشد.