.
پنجشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۰۸ ب.ظ
چند وقت پیش یکی از دوستان در بی خوابی دیدن دو فیلم را به من پیش نهاد کرد؛ بمان و جاده ی ماللهند... گفته بودم که فیلم ها را می بینم و نظرم را می گویم اما به جای گفتن در چهارچوب سینما، ترجیح می دهم همان حرف ها را در قالب فهم داستان و ساختارهای آن بگویم تا در نهایت چیزی دست مخاطب این خط را بگیرد...
اولین و جدی ترین نکته ای که به فهم آن اصرار دارم این گزاره است؛ فرم زمانی حق ابراز و برآمدن دارد که از دل محتوا بیرون آمده باشد... به عبارت دیگر ما زمانی در داستان امکان ایجاد فرم را پیدا می کنیم که محتوای ما دلیل و دلالتی برای آن باشد... مثلا؛ کودکی اوتیستیک را اگر به عنوان راوی یک داستان انتخاب کنیم قاعدتا شکل روایی او وابسته به فرم ها و اشکالی است که او در ذهن دارد... یا بیماری پارانوئید را تصور کنید که بیان و زبانش وابسته به تصاویر منقطع و موازی وحشتناک روزمره است... در این موارد محتوا وابسته به درک دقیق شرایط ذهنی این گونه آدم ها است که در واقع همان فرم ارائه ی اثر است...
اما از طرف دیگر فرم گرایی همواره خطر کم شدن از محتوا را در پی دارد... فرمی که از دل محتوا بیرون نیاید باری سنگین و غیر فابل هضم بر شانه ی داستان می ماند که جز رماندن مخاطب اثری دیگری ندارد... یک مورد فرم گرایی هم در این چند سال در ایران دیده می شود که ناشی از ناتوانی نویسندگان در تولید محتوالست و برای این که این ناتوانی را مخفی کنند، سعی می کنند با فرم چاله چوله های داستان را پر کنند...
اما برای فهم این که چه طور فرم گرایی باعث کم شدن محتوا و عمق اثر می شود می توان کسانی مثل سلین، گونتر گراس و هانریش بل را با کسی مثل کالوینو مقایسه کرد؛ کلوینو نویسنده ای معمولی و کوچک نیست اما به وضوح در تولید محتوا و تفکر و عمق با سه نام دیگر کم توان تر است... این حرف هم به این معنا نیست که نمی فهمد و نمی داند، بلکه به این معناست که فرم گرایی او اجازه ی حرکت در عمق را از او می گیرد... به عنوان مثال نگاه کنید به آثار داستایوفسکی... به شاهکاری مثل ابله... اگر داستایوفسکی می خواست به واسطه ی فرم داستان را پیش ببرد قسمت عمده ای از تحلیل شخصیت ها را از دست می داد... یا در شاهکار سلین، مرگ قسطی، نویسنده به روایت خطی داستان برای هر چه بیش تر گفتن از شخصیت اصلی وفادار می ماند به جای فرم گرایی و برای گسترش محتوا زبان کشنده و شگفت آرگو را را خلق می کند...
در نهایت اما برای فرم گرا بودن یا محتوا و زبان محور بودن سلیقه است که حکم نهایی را می دهد... آن چه در این میان مهم و تعیین کننده است این که به هر اسلوبی روایی که انتخاب می کنیم در کل اثر وابسته و وفادار بمانیم و البته بشناسیم که داریم چه کار می کنیم... این طور نباشد که استفاده از فرم سرپوشی برای ناتوانی ما در تولید محتوا و جور کردن چفت و بست داستان باشد...
َ
اولین و جدی ترین نکته ای که به فهم آن اصرار دارم این گزاره است؛ فرم زمانی حق ابراز و برآمدن دارد که از دل محتوا بیرون آمده باشد... به عبارت دیگر ما زمانی در داستان امکان ایجاد فرم را پیدا می کنیم که محتوای ما دلیل و دلالتی برای آن باشد... مثلا؛ کودکی اوتیستیک را اگر به عنوان راوی یک داستان انتخاب کنیم قاعدتا شکل روایی او وابسته به فرم ها و اشکالی است که او در ذهن دارد... یا بیماری پارانوئید را تصور کنید که بیان و زبانش وابسته به تصاویر منقطع و موازی وحشتناک روزمره است... در این موارد محتوا وابسته به درک دقیق شرایط ذهنی این گونه آدم ها است که در واقع همان فرم ارائه ی اثر است...
اما از طرف دیگر فرم گرایی همواره خطر کم شدن از محتوا را در پی دارد... فرمی که از دل محتوا بیرون نیاید باری سنگین و غیر فابل هضم بر شانه ی داستان می ماند که جز رماندن مخاطب اثری دیگری ندارد... یک مورد فرم گرایی هم در این چند سال در ایران دیده می شود که ناشی از ناتوانی نویسندگان در تولید محتوالست و برای این که این ناتوانی را مخفی کنند، سعی می کنند با فرم چاله چوله های داستان را پر کنند...
اما برای فهم این که چه طور فرم گرایی باعث کم شدن محتوا و عمق اثر می شود می توان کسانی مثل سلین، گونتر گراس و هانریش بل را با کسی مثل کالوینو مقایسه کرد؛ کلوینو نویسنده ای معمولی و کوچک نیست اما به وضوح در تولید محتوا و تفکر و عمق با سه نام دیگر کم توان تر است... این حرف هم به این معنا نیست که نمی فهمد و نمی داند، بلکه به این معناست که فرم گرایی او اجازه ی حرکت در عمق را از او می گیرد... به عنوان مثال نگاه کنید به آثار داستایوفسکی... به شاهکاری مثل ابله... اگر داستایوفسکی می خواست به واسطه ی فرم داستان را پیش ببرد قسمت عمده ای از تحلیل شخصیت ها را از دست می داد... یا در شاهکار سلین، مرگ قسطی، نویسنده به روایت خطی داستان برای هر چه بیش تر گفتن از شخصیت اصلی وفادار می ماند به جای فرم گرایی و برای گسترش محتوا زبان کشنده و شگفت آرگو را را خلق می کند...
در نهایت اما برای فرم گرا بودن یا محتوا و زبان محور بودن سلیقه است که حکم نهایی را می دهد... آن چه در این میان مهم و تعیین کننده است این که به هر اسلوبی روایی که انتخاب می کنیم در کل اثر وابسته و وفادار بمانیم و البته بشناسیم که داریم چه کار می کنیم... این طور نباشد که استفاده از فرم سرپوشی برای ناتوانی ما در تولید محتوا و جور کردن چفت و بست داستان باشد...
َ
۹۶/۰۵/۱۲