8
جمعه, ۳۰ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۱۰ ب.ظ
می خواستم آخرین بخش درس هایی برای نوشتن را بنویسم که نکته ای به نظرم بسیار مهم آمد و پیش از این هم در بی خوابی آورده ام. هر چند وارد فضای فرم و روایت نشدم و این یادداشت ها معطوف به زیرساخت های داستان نویسی است و صدها نکته ناگفته مانده است، اما نکته ای که از توماس مان خواهم گفت آن قدر مهم و حیاتی است که می توان آن را در قالب زیرساخت های داستان مقوله بندی کرد...
توماس مان می گوید: نوشتن رمان به آن دسته از احساسات برمی گردد که زمان زیادی از درک آن ها گذشته است و سرد شده اند و حالا در کمال آرامش می توان آن ها را سبک سنگین کرد و نوشت...
اما
دست به نقد از این حرف می توان دو برداشت کاربدی و بسیار مهم کرد: اول
این که نوشتن از آن چه به تازگی اتفاق افتاده و حواس و احساسات هنوز با آن
درگیر است ، متن را به سمت سانتی مانتالیسم و انباشتگی احساسات سطحی سوق می
دهد ...
و دوم ؛ ذهن به مرور زمان روشن بینی خود را درباره ی اتفاقات از دست می
دهد ... آن روشنی عینی ابتدایی و تصویر واضح از یک اتفاق تبدیل به نقاط
تاریک و نامریی می شوند ... در این هنگام زمانی که ذهن اقدام به بازخوانی
یک اتفاق می کند با نقاط تاریک زیادی روبه رو می شود ... این جا پای خیال
به وسط کشیده می شود تا نقاط از بین رفته را بازسازی کند ... همین دخالت
تخیل در بازسازی ، ورود به عرصه ی درام و دور شدن از بافت خاطره است ...
۹۶/۰۴/۳۰