.
روان جمیع شان، ازهدایت تا کوروش اسدی، قرین آرامش جاودان...
هوالحی
آقا خیلی مخلصیم ... دمت گرمِ گرم. یه دنیا گرم. کارِت خیلی درستِ. خیلی کیف کردم. جلد سوم رو تازه شروع کردم، فکر کنم بیست، سی صفحه ازش خوندم. شاید باید صبر می کردم و ... یعنی همین امروز تا شب کلکش رو می کَنم. دو جلد قبلی رو هم یه نفس خوندم. ولی امروز صبح از خواب که پا شدم گفتم بذار یه سِرچی بزنم تو مجاز- بازار ببینم کسی چیزی گفته از برج سکوت یا نه؟ البته حرف و اظهار فضل و شما بگو اظهار فضله شون باد هوا است. خود ارباب، یعنی حضرت تولستوی هم الان از قبر بیاد بیرون بگه این رمان چیزهِ شعره، جواب ش یه سیهدیر بابا است. تکلیف بقیه شون که معلومِ. همین جوری ویرم گرفت. بگو فضولی. دنبال یه رد پایی از نویسنده می گشتم. یه مصاحبه ای، حرفی از خود شما که یه چیزی هم توی خبرآنلاین دیدم که خب کمی دلم گرفت از حرفاتون. توی چند سطر آخرش گلایه از برخورد غیر محترمانه ی همین اهل فضله و ... تیترش این بود: می خواستم پشت دستم رو داغ ...
خب رسیدم
اینجا. دیدم عجب جای مشتی و خوبی است و پر از حرف حساب. بابت وبلاگت هم یه دنیا
دمت گرم کمِ برات رفیق.
اولش می خواستم رفیقامون که با ابواب جمعی نیستان حشر و نشری دارند،
زحمت بدم که شماره تلفن شما رو بگیرند و از اون طریق، توی تلگرامی، جایی پیغام
بذارم که اینجا رو پیدا کردم و شما رو هم.
بگم یه سه، چهار سالی بود بلکه بیشتر، که با هیچ کار فارسی این جوری
حال نکرده بودم، حضرت عباسی دروغ نگفتم. مخم رو می چلونم از بس کیف کردم تا ببینم
از این کیف کردنا با رمان های فارسی دیگه کی بوده ... . کارایی که قبل از ما در
اومده بود جای خودش. اونایی که توی زمونه ی ما منتشر شد ... رازهای سرزمین من مال دوره ی جوونی بود. تابستون
و حیاطِ خونه قدیمی مون تو جوادیه و زیر نور یه لامپ شصت ... کلیدر خوونی هم مال
همون دوره است. جای خالی سلوچ هم. مدار صفر درجه رو هم توی سه چهار روزِ اولِ
تعطیلات عیدِ همون سالی که در اومد زدم تو گوشش. ... دیگه ... دیگه ... خیلی کارها
بوده. شاید باید بری جلوی کتابخونه و برای راه انداختن حافظه از چشم ها کار بکشی
... آره، تقریبا همه ی کارای احمد محمود. سمفونی مردگان معروفی و دل و دلدادگی
مندنی پور. جن نامه، اسفار کاتبان و ... باز هم هست. حتما هست. زیاد هم هست. کتابِ بی نامِ اعترافاتِ داود غفارزادگان این
آخری ها هم از اون دست کارایی بود که خب لذت خوندنش هنوز زیر زبونم هست. اینا شاید
آخرین رمان های فارسی بود که باهاشون حال کردم. آدابِ بی قراری یادعلی و دو سه کار امیرخانی و این آخریش که قیدارِ بود هم با کیف خوندم. راستش دیگه از
صرافت فارسی خونی یواش یواش دارم می افتم. آداب دنیای یادعلی رو همین تعطیلات عید
امسال خوندم. خوب بودها ولی نمی دونم ... ولش کن داداش. حرف نقد و ارزیابی نیست.
بگذریم.
غرض عرض ادبی است اون هم عجولانه و قبل از تموم شدن کتابت که رفیق دست مریزاد! چه رمان درجه یکی نوشتی! چه حالی داد این دو سه روز آخرای ماه رمضون و یه کمی هم نوستالوژی بازی و یه نفس خوندن و خشک شدن کت و کول و افتادن یه گوشه با یه بالش زیر سینه و در اومدن صدای چرق و چُروق استخوون ها و ... آی کیفی کردم با این دو جلد و حالا هم این چند کلمه رو بفرستم برات می رم که تا شب جیگر جلد سوم رو بکشم بیرون. همین.عمرت دراز و نفسِ نوشتنت بلند و عمیق و عیشت مدام.
یاعلی مدد- محمود جوانبخت
ششم تیر 96
این غزل سعدی خیلی قشنگ است؛
چون است حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بیقراری
ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح میگذاری
گل نسبتی ندارد با روی دلفریبت
تو در میان گلها چون گل میان خاری
وقتی کمند زلفت دیگر کمان ابرو
این میکشد به زورم وان میکشد به زاری
ور قید میگشایی وحشی نمیگریزد
دربند خوبرویان خوشتر که رستگاری
زاول وفا نمودی چندان که دل ربودی
چون مهر سخت کردم سست آمدی به یاری
عمری دگر بباید بعد از وفات ما را
کاین عمر طی نمودیم اندر امیدواری
ترسم نماز صوفی با صحبت خیالت
باطل بود که صورت بر قبله مینگاری