بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۳ ب.ظ

واقعأ عجایب المخلوقات ایم ما! بی قاعده! باری به هر جهت! خل وضع! و البته مقدار زیادی دل به هم زن! سئوال این است؛ بالاخره نویسنده ی ایرانی چه کاره است!؟ جواب خودم به این سئوال این است؛ لوله کش، مکانیک، کولر ساز، برقکار، آهنگر، نجار، تعمیرکننده ی کامپیوتر، آشپز، سرایدار، نصاب ماهواره، باغبان، بنا و چیزهای دیگری شبیه اینها... اما چرا این شغل ها را نام بردم؟ به دو دلیل؛ اول این که نویسنده مایه ی چندانی در بساط ندارد که برای هر کاری آدمش را خبر کند و مزدش را بدهد، پس قاعدتأ ناچار است حتی در حد راه افتادن کار، خودش دست به آچار و تیشه و ملاقه شود... و دوم این که نوشتن داستان ضرورت آشنایی با مشاغل مختلف است و وقتی شخصیتی داریم که رنگ کار است، می باید که نویسنده با اصول کارش آشنا باشد و دست کم یک بار قلم مو دست گرفته باشد... اما جواب به سئوال بالا در همین جا تمام نمی شود! برای این که وقت عزیزتان را نگیرم، می گذرم از گروهی که مادرزاد مدرس داستان هستند و یکی دو کتاب بی مایه و لاغر اندام درمی آورند که به سرعت کارگاه داستان بزنند! شگفت این که چیزهایی که تدریس می کنند، خود تواناییی انجامش را در کتاب های شان ندارند! به قول فروغ؛ همکاری حروف سربی اندیشه ی حقیر را نجات نخواهد داد...
اما طیف سومی هم هست که یک قسمت شان محصول شازده های همه فن حریف مدرس داستان اند و به سئوال مورد نظر جواب خودشان را دارند! این ها که اتفاقا خیلی باحالند داستان می نویسند که بعد با تئوری هایی که پیش از آن خوانده اند، راجع به اش حرف بزنند! این ها مثال مرغی هستند که تخم می گذارد اما درونش به جای زرده و سفیده، باد می زنند!
ما در سرزمینی زندگی می کنیم که هیچ کس سر جای خودش نیست؛ سیاست مدارها کار دینی می کنند... دین دارها کار تجارت... تجار هم کار فرهنگی و ورزشی ... در این خر محشر سخت است که کسی بقال باشد و بقال بماند، هم چنان که سخت و ناشدنی است که کسی نویسنده باشد و نویسنده بماند! منتهی نمی دانم چرا من هیچ وقت به این قاعده عادت نمی کنم و همچنان شگفت زده می شوم...

نظرات (۲)

سلام. گاهی فکر می‌کنم به اندازه عمر دو سه نسل، وقت لازم است برای کار روان‌شناسی و جامعه‌شناسی روی آدم‌ها و شرایط امروز ما، شاید که اوضاع عادی شود. آدم‌ها سر جایشان باشند و کار خودشان را بکنند و هی اظهار فضل نکنند در اموری که ازش سررشته‌ای ندارند و از آن مهم‌تر فلسفه و ماهیت کار خودشان را بفهمند. به هر حال به عمر ما که قد نمی‌دهد.
وبلاگ شما را با جستجوی نامتان پیدا کردم. دارم کتاب "برج سکوت" را می‌خوانم که یکی از دوستان معرفی کرده و جلد اول دارد تمام می‌شود. کنجکاو بودم بیشتر از نویسنده‌اش بدانم. راستش از سکوت بازار کتاب درباره این کتاب تعجب می‌کنم. قبل از معرفی دوستم جایی اسمش را ندیده و نقدی ازش نخوانده بودم. البته حتما ایراد از من است ولی با همین سطح تورق و خواندن معمول خودم معمولاً دست‌کم اسم کتاب‌های جدید را می‌شنوم ولی کتاب شما را نه. نمی‌دانم چرا.
دیشب حوالی ساعت یازده از پارک دانشجو رد می‌شدم پر از معتاد است آن موقع. نکته جالب اینجا بود که خیلی جلوی خودم را گرفتم که به همه‌شان لبخند نزنم از بس که من را یاد حرمله و رفقایش می‌انداختند!
پاسخ:
سلام... این که چرا راجع به کتابی مثل برج سکوت خبررسانی نمی شود، حرفی مفصل و پر از دلگیری است که ترجیح می دهم واردش نشوم... اما برایم جالب است که شما آن ساعت در پارک دانشجو چه می کردید! هر دلیلی داشته باشد، یک امر در این حضور ناگاه آن را تبدیل به اتفاقی بی نظیر می کند؛ این که شما در معرضِ ... قرار گرفتی... و خب زندگی انسان چیزی نیست مگر در معرض چیز دیگر قرار گرفتن...
از دیدن تئاتر "اتاق" که این شبها در تالار قشقایی تئاتر شهر در حال اجراست برمیگشتم. نمایش حدود ساعت ده و نیم تمام شد. بله زندگی همین در معرض قرار گرفتن هاست و البته سراسر فرصت کسب تجربه برای شناخت محیط و آدمها.
پاسخ:
بسیار عالی.،.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی