4
شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۱۴ ب.ظ
ذهن بیشتر آدم ها شبیه جعبه ابزاری به هم ریخته است، طوری که شما اگر بخواهید یک میخ پیدا کنید می باید ساعت ها وقت بگذارید... آن چیزی که باعث این بی نظمی و به هم ریختگی می شود شلوغی و پر حرفی است... پر حرفی ذهن را مثل آب گل آلود می کند و شفافیت و آرامش را می گیرد... یعنی همان چیزهایی که نوشتن بدون آن ها امکان پذیر نیست... برعکس سکوت باعث نظم پذیری ذهن و آرامش می شود... پس سکوت های ممتد و طولانی را برای آرام کردن ذهن جدی بگیرید... اما به تبع این سکوت به مفهوم گفت و گوی با خود می رسیم؛ هر چه قدر که در بعد بیرونی ساکت می مانید، در بعد درونی و تحت مفهوم گفت و گوی با خود، بگذارید ذهن تان حرف بزند... به هیچ عنوان سعی نکنید جلویش را بگیرید... این کار دو ویژگی مهم دارد؛ اول رسیدن به سطح ناخودآگاه و دوم آرام و تخلیه شدن ذهن... بگذارید ذهن راجع به هر چه دوست دارد، حتی بی ارزش ترین موارد، بازیگوشی کند... در این مورد شما فقط یک بیننده هستید بدون هیچ وجه قضاوت گرانه... با بی پروا با خودتان حرف بزنید ... خودتان را از آن چه حالا هستید تا دورترین زمان های کودکی بازخوانی کنید... دوباره تأکید می کنم؛ بدون هیچ فشاری به ذهن برای هدایت و شکل دهی... بگذارید در هر لحظه هر کجا می خواهد برود... اگر آدمی شما را نگاه کند و ببیند یک لحظه می خندید و لحظه ی دیگر گریانید، یعنی این که مسیر را ردست می روید...
برای رفتن در مسیری که گفتم هر کس می تواند تکنیک خودش را پیدا کند... تکنیکی که می گویم مال من است و صرفأ برای نزدیک شدن شیوه ی انجام کار برای مخاطب این خط است... من این کار را با پیاده روی های طولانی انجام می دهم... در خاموشی و گفت و گوی درونی... برای انجام این کار پیاده روی امکان بی نظیری برای من داشت... گاهی هم تماشا کردن تلویزیون طوری که فقط چشمم به صفحه بود اما ذهنم در دوردست ها می پرید... فقط مشکل تلویزیون این است که خیلی ناخودآگاه و ناخواسته اتفاق می افتد و در واقع کنترلی نمی شود رویش داشت... اما در پیاده روی می شود خیلی از چیزها را کنترل کرد... مثلا برای من این چنین است که اگر به دور و افق نگاه کنم به دیالوگ می رسم و اگر روی زمین و پیش پا را نگاه کنم ذهنم خاموش می شود...
در پایان این حرف گفتن یک هشدار ضروری است؛ هدف از آن چه در بالا گفتم رسیده به لایه های زیرین ذهن و سطح ناخودآگاه است... هر چه شما در این مسیر پیش تر بروید سطح ارتباط تان با دنیا و اطراف کم تر خواهد شد... ناخودآگاه انسان هیولایی است نشسته در تاریکی ها که در دریدن کسانی که به حریمش وارد می شوند تردید نمی کند... البته شما می توانید فکر کنید این حرف ها شوخی است! از من گفتن بود!
برای رفتن در مسیری که گفتم هر کس می تواند تکنیک خودش را پیدا کند... تکنیکی که می گویم مال من است و صرفأ برای نزدیک شدن شیوه ی انجام کار برای مخاطب این خط است... من این کار را با پیاده روی های طولانی انجام می دهم... در خاموشی و گفت و گوی درونی... برای انجام این کار پیاده روی امکان بی نظیری برای من داشت... گاهی هم تماشا کردن تلویزیون طوری که فقط چشمم به صفحه بود اما ذهنم در دوردست ها می پرید... فقط مشکل تلویزیون این است که خیلی ناخودآگاه و ناخواسته اتفاق می افتد و در واقع کنترلی نمی شود رویش داشت... اما در پیاده روی می شود خیلی از چیزها را کنترل کرد... مثلا برای من این چنین است که اگر به دور و افق نگاه کنم به دیالوگ می رسم و اگر روی زمین و پیش پا را نگاه کنم ذهنم خاموش می شود...
در پایان این حرف گفتن یک هشدار ضروری است؛ هدف از آن چه در بالا گفتم رسیده به لایه های زیرین ذهن و سطح ناخودآگاه است... هر چه شما در این مسیر پیش تر بروید سطح ارتباط تان با دنیا و اطراف کم تر خواهد شد... ناخودآگاه انسان هیولایی است نشسته در تاریکی ها که در دریدن کسانی که به حریمش وارد می شوند تردید نمی کند... البته شما می توانید فکر کنید این حرف ها شوخی است! از من گفتن بود!
۹۶/۰۲/۳۰