بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

2

سه شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۱۳ ق.ظ

جمله ای مهم تر از این برای گفتن ندارم؛ داستان نویسی شیوه ی زندگی است... این حرف درستی است که ما آن چیزی هستیم که می خوریم... یک بعد خوردن جسمانی و بعد دیگرش روانی است... داستان نوشتن با هر دوی این ها ارتباط دارد... از وقت غذا خوردن تا چه خوردن و کی خوابیدن و با که نشست و برخاست کردن، مهم است... ما انرژی محدودی در اختیار داریم، و زمانی اندک... نگهداری از انرژی و جهت مناسب به آن دادن اولویت اصلی در تربیت روان برای نوشتن است...مهمانی رفتن، در محیط شلوغ بودن، زیاد یا کم یا بی وقت غذا خوردن و موارد دیگری شبیه این ها هرز دادن انرژی و دور شدن از الگوی زندگی نویسندگی است... می گویند در شهری که ایمانوئل کانت زندگی می کرد، مردم ساعت شان را با حرکت او در مسیر پیاده روی تنظیم می کردند! این یعنی چه!؟ یعنی این که زمان برای همشهریان کانت امری بیرونی بود اما برای خودش امری دورنی! نتیجه این حرف نظمی لایتغیر و سفت و سخت است که باید برای فضای کار و فضای روانی نویسنده حکمفرما باشد... اما اولین قدم برای ایجاد چنین الگویی وفاداری به داستان است... این جمله را چند باره بخوانید؛ داستان هوو قبول نمی کند! داستان موجودی تمامیت خواه است... می گوید برای این که من به حجله ی تو بیایم می باید تمامت را به من بدهی... حتی اگر 99% از خودت را هم بدهی، من هیچ چیز به تو نخواهم داد! وفاداری به داستان! قصه ی مستسقی و آب!
از اولین قدم و وافاداری می گفتم... هر بدن و ذهنی فقط ساعاتی معین در طول روز بیشترین راندمان و توانایی را دارد... خودتان را بشناسید و براساس این شناسایی زمان نوشتن تان را تعیین کنید... و وفادارانه آن زمان در اختیار داستان باشید( تمام طول روز زمینه ای است که ذهن را مهیا کنید تا به ساعت مورد نظر برسید! هیچ چیز نباید بتواند در آن زمان شما را از پای کار و نوشتن بلند کند... حتی اگر در دوره ی نوشتن زمان هایی دست تان به کار نرود، از زمان داستان برای کار دیگری ندزدید... ساعت تان را بنشینید، کم ترین فایده اش این است که بدهکار خودتان و داستان نخواهید شد... حتی اگر روزهای متوالی چیزی ننوشتید یا خراب نوشتید باز هم وفادار بمانید...
برای این که فراموش نکنم مفاهیم بعدی را می نویسم؛
نظم/ فوائد خاموشی و گفت و گوی با خود/ خواندن و نوشتن+ هماهنگی ذهن با دست و قلم/ دفتر صوفی/ شل کردن و نوشتن به مثابه رقصیدن

۹۶/۰۲/۰۵
حمیدرضا منایی

درس هایی برای نوشتن

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی