.
شنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۳۹ ب.ظ
احساس می کنم از یک سیاره ی دیگر به زمین افتاده ام! جدای از غربتی که سال هاست نسبت به وضع موجود دارم، تازگی ها دیگر حرف هیچ آدمی را متوجه نمی شوم... انگار که به زبان مشترک حرف نمی زنیم... من از غرض ها و نیت ها حرف نمی زنم، منظورم همین کلمات پیش پا افتاده ی روزمره است... خب من تصور می کنم وقتی کسی می گوید غذا بخوریم ، واقعآ منظورش این است که گرسنه است و می خواهد غذا بخورد... نکته در واقع به همین روشنی و پیچیدگی است ؛ وقتی کسی می گوید غذا بخوریم، منظورش است است که غذا نخوریم! وقتی کسی می گوید کاری را شروع کنیم منظور این است که این کار را شروع نکنیم! طبیعی است که بعد از چند بار در این دام افتادن آدم یاد می گیرد که این جا فعل ها معکوس عمل می کنند و در واقع نه جای آره است و آره جای نه ! اما به محض این که این قاعده را رعایت می کنی طرف موضوع صداش در می آید که چرا!؟ بعد دوباره می نشینی سر حرف که این کار را انجام بدهیم پس! دوباره طرف جا خالی می کند... بعد می گویی انجام ندهیم این کار صاحب مرده را ! طرف قضیه دوباره به سمت دیگر می گریزد ! باور نمی کنید که من در چه نهایتی از درماندگی میان انسان ها زندگی می کنم!
۹۵/۰۷/۱۷