هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...
وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...
هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش . ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند... و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور . ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت .... حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » . و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » . کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی ! چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت . و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم . و چون احوال عاشقان نویسم نشاید . و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید . و هر چه نویسم هم نشاید . و اگر هیچ ننویسم هم نشاید . و اگر گویم نشاید . و اگر خاموش هم گردم نشاید . و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ... عین القضات
از هوش بی قراری من تا اندوه خاموش تو را دو فنجان قهوه پر می کند، تا تن... با هم قدم می زنیم در آستانه ی تاریک من و روشنای اندام تو... آه زیبا، ای زخمه ی این ساز ناکوک بنوازم در شور...