بی خوابی

بی خوابی

بی خوابی

هیچ گونه کپی برداری از این وبلاگ بدون اجازه و بی ذکر نام نویسنده مجاز نیست...

وطن من زبان من است ، زبان من که مرا به کسی در دورترین نقطه از دنیا پیوند می دهد و از کسی در نزدیکی ام دور می کند...

هر چه می نویسم پنداری دلم خوش نیست و بیشتر آنچه در این روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم نبشتنش بهتر است از نانبشتنش .
ای دوست نه هر چه درست و صواب بوَد روا بوَد که بگویند...
و نباید در بحری افکنم خود را که ساحلش بدید نبود و چیزها نویسم «بی خود » که چون « وا خود » آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور .
ای دوست می ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت ....
حقا و به حرمت دوستی که نمی دانم این که می نویسم راه «سعادت » است که می روم یا راه «شقاوت » .
و حقا که نمی دانم که اینکه نبشتم «طاعت » است یا « معصیت » .
کاشکی یکبارگی نادان شدمی تا از خود خلاصی یافتمی !
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن به غایت .
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم .
و چون احوال عاشقان نویسم نشاید .
و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید .
و هر چه نویسم هم نشاید .
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید .
و اگر گویم نشاید .
و اگر خاموش هم گردم نشاید .
و اگر این واگویم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید ...
عین القضات

پیوندهای روزانه

.

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ب.ظ


مولانا در داستان کنیزک و پادشاه خیلی مختصر و گذرا به نکته ای اشاره می کند ، می گوید وقتی کنیزک رنجور و بیمار شد ، پادشاه طبیبان را جمع کرد و از ایشان کمک خواست ... همگی گفتند که در خدمت فروگذار نمی کنیم و در رفع بیماری می کوشیم ... مولانا این جا اشاره می کند به این که طبیبان " اگر خدا بخواهد "  نگفتند ... این یعنی که فقط تلاش انسان برای رفع و فتق امور کافی نیست و چیزهایی فراتر از توان انسان در شدن یا نشدن امور نقش دارند ...

شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست/گفت جان هر دو در دست شماست

جان من سهلست جان جانم اوست/دردمند و خسته‌ام درمانم اوست

هر که درمان کرد مر جان مرا/برد گنج و دُر و مرجان مرا

جمله گفتندش که جانبازی کنیم/فهم گرد آریم و انبازی کنیم

هر یکی از ما مسیح عالمیست/هر الم را در کف ما مرهمیست

گر خدا خواهد نگفتند از بطر/پس خدا بنمودشان عجز بشر

ترک استثنا مرادم قسوتیست/نه همین گفتن که عارض حالتیست

ای بسا ناورده استثنا بگفت/جان او با جان استثناست جفت

هرچه کردند از علاج و از دوا/گشت رنج افزون و حاجت ناروا

آن کنیزک از مرض چون موی شد/چشم شه از اشک خون چون جوی شد

از قضا سرکنگبین صفرا فزود/روغن بادام خشکی می‌نمود

از هلیله قبض شد اطلاق رفت/آب آتش را مدد شد همچو نفت

نکته ای نکته ی مورد نظر مولانا این است ؛ کسی که به زبان می گوید " اگر خدا بخواهد " لزومأ نمی تواند با همراهی دل باشد ... چه بسا کسانی هستند که حرف استثنا به زبان نمی آورند اما جان شان هموراه در نسبت با امر دیگر است و همیشه سهمی برای آن چه فراتر از توانایی انسان است قائل می شوند ...

همین الگو را درباره ی سلام به کار می گیرم ؛ سلام به معنای تحیت و تهنیت است ... به معنای سلامتی و فرخندگی ... صلح و آشتی ... و در یک کلام ؛ گشودگی ... وقتی کسی سلام می کند لزومأ در سلامش این معانی نهفته نیست و اگر کسی سلام نکند به این معنا نیست که وجودش از این معانی خالی است ... مطربان هیچ گاه سلام نمی کنند اما از طرب ایشان عالمی دگرگون می شود ... نمی خواهم بگویم نباید سلام کرد ، بر عکس ، می گویم آن اتفاقی را که قرار است در سلام کردن بیفتد ، می باید از درون بجوشد ... اگر آن جوشش باشد ، صورت و لفظ یک معنا چندان ضروری نیست ... جانی که مبارک و فرخنده و گشوده است با چیزهایی بیش تر از سلام حال و روزگار آدمی را خوش می کند ...

۹۵/۰۱/۲۷
حمیدرضا منایی

نظر بازی

نظرات (۱)

سلام
آدمی به شکرانه این سلام های مبارک و فرخنده و گشوده می گوید علیک سلام .
و احوالپرسی هایی از این دست حال آدم را بهتر تر میکند .
اغراقی هم نیست . مثال این است که میگوید حواسی به تو بوده و هست .

پاسخ:
چیزی بیش از حواس ... خیلی بیشتر ... گشایش ... تبدیل قبض به بسط ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی